حکايت ما و حاج مجتبي قهوهچي
نام نویسنده: شهرام شریف
سه شنبه شب جاي همگي خالي ميهمان کافي شاپ سردبير بودم. من هيچ وقت قبل از کاري مطالعه سنگين نميکنم اما اين بار قبل از حضور در اين کافيشاپ، ستون هفته قبل هفته نامه را چندباري خواندم که ببينم دقيقا چه بايد کرد و در اين ستون چه بايد نوشت. از سردبير که پنهان نبود از شما هم پنهان نباشد که هنوز هم نفهميدم اصلا موضوع چيست. اين را ميتوان به دو حساب گذاشت يا به حساب کندي ذهن اينجانب که کلا با تندنويسي، تندخواني و تندکاري بيگانه است و يا غامظنويسي مرسوم عصر ارتباط. به شکل موکدي اعتقاد دارم عصرارتباط تخصص ويژهاي در پيچيدهکردن امور ساده دارد و اين ديگر نه لزوما يک ضعف يا قوت که يک سبک است؛ سبکي که ترکيب جالب دو نفر آن را رقم زده است. نقل است از اميرحسين سعيدي نائيني در مراسم جايزه فناوري ايتا در سال گذشته که هنگام گرفتن جايزه گفت:” اگر کسي صحبتهاي مجتبي و آرش را در اين مراسم متوجه شد اين جايزه را به او تقديم ميکنم!”
به هر حال از اينکه بگذريم مصاحبت خوبي بود. سردبير در اين ديدار قهوه سوئدي مبسوطي را تحت عنوان قهوه فرانسه درست کرد و به همراه کيک روي ميز گذاشت تا گپ مفصلي بزنيم و مشخص شد که اگرچه مجتبي از ميراث خانوادگي چيزي نصيباش نشده ( حتي همان مورد ناگفتني) اما حداقل استعدادي در دم کردن قهوه از آن مرحومان کاشانيتبار بهجاي مانده است. در ميانه صحبت خواست عکسي بگيرد که خواهش کدم اينکار را نکند و به يادش آوردم بار نخستي که در جشن تولد سايت آيتي ايران در عصر ارتباط عکس گرفتيم، تصويري از من با آن سبيل و چهره روي اينترنت رفت که هنوز که هنوز است مرا از جست و جوي نامم در گوگل برحذر ميدارد.
در همان زمانيکه ما داشتيم پشت سر بزرگراه فناوري، عصر ارتباط، نامراديهاي روزگار، ايمان بيک، الکامپ، آيتي حرف ميزديم شروع کردم به تخيل و قراردادن مجتبي در صدسال قبل. اخيرا علاقه زيادي به تخيل آدمها در موقعيتهاي گذشته پيدا کردهام. لباسهايش به شيوه قهوهچيهاي قديم درآمد، تحريريه عصر ارتباط شد يک کافه قديمي و کامپيوترهاي روي ميزمان نداري دود شد و رفت آسمان.
حاج مجتبي قهوهچي از پشت پيشخوان تندتند حرف ميزد و دستهايش تر و فرز فنجانها را جابهجا ميکرد. حاجيهخانمي داخل شد و شير نستله را آورد به حاجي داد. کمي که دقت کردم شناختمش: مهرک خاتون محمودي بود. چقدر بزرگ شده بود. با صدايي شبيه به انفجار آبگرمکن قهوهخانه پرت شدم به حال حاضر. حاجي ميگفت نميدانم چرا اينجوري جرقه زد. من هم خودم را به تعجب زدم و نگفتم که ميدانم کار کيست و قصدش چه بود. سايهاش از پشت پنجره کاملا پيدا بود.
نکته: الان فهميدم نوشتن در اينجا کلا ابهام ايجاد ميکنه و ربطي به هيچ کس ندارد.
منبع : عصر ارتباط