روزنامهنگاري بدون روزنامهنگار
همشهري آنلاين – نيويوركر در شمارهی 7 و 14 آگوست 2006 خود مقالهاي به قلم نيكلاس لمن چاپ كرده كه تأثيرات روزنامهنگاري اينترنتي را بر رسانههاي سنتي و بر جوامع بررسي ميكند. ترجمه اين مقاله را بخوانيد:
در فضاي اينترنت همه به پايان خوش اعتقاد دارند. آنان كه به جانبداري از روزنامهنگاري اينترنتي بيانيه صادر ميكنند معتقدند اين شكل از روزنامهنگاري -بيشتر به دليل سهولت دسترسي توليدكنندگان و مخاطبان به آن ت قدرت بياني اين رسانه تازه- نمايانگر پيشرفتي جهاني و تاريخي است. اين ويژگي به روزنامهنگاري اينترنتي امكان ميدهد مانعي را كه مدتهاي طولاني بر سر راه اطلاعات و بحثهاي عمومي وجود داشت از ميان بردارد؛ در اين گونه بحثوجدلها معمولاً از رسانههاي سنتي به عنوان «دروازهبانان» ياد ميشود و ظاهراً اين رسانهها تاكنون توانستهاند اين ماهيت خود را حفظ كنند.
گلن رينولدز، استاد حقوق دانشگاه تنسي آمريكا كه يكي از محبوبترين وبلاگهاي اين كشور را با عنوان Instapundit اداره ميكند، در كتاب تازه خود با نام «چگونه بازارها و فناوري به مردم عادي امكان ميدهد رسانههاي غولپيكر، دولتهاي غولپيكر و ديگر غولها را درهم شكنند» ميگويد: «ميليونها آمريكايي كه زماني از نخبهسالاري موجود بهتزده بودند، اكنون دريافتهاند كه بسياري از افراد بينامونشان ميتوانند بهتر از سلاطين اين رشته عمل كنند».
ادبيات مربوط به روزنامهنگاري اينترنتي كه توسط رينولدز و ديگران ارائه شده تنها به اين خاطر قابلقبول است كه مطالبي متنوع از چندين مقوله متفاوت را كه اكنون به صورت آنلاين در دسترس است و پيش از اين نبود، زير يك چتر ميآورد. يكي از اين مقولهها نظر يا ديدگاههاي صرف است. ديگري اطلاعاتي است كه در اصل در رسانههاي ديگر منتشر شده است ـ از مطالب روزنامههاي شيليايي و مداخل دايرهالمعارفهاي آلماني گرفته تا مقالات ارائه شده در كنفرانسهاي برگزارشده در فلان جزيره در مورد شيوههاي حسابداري ـ كه ميتوان بلافاصله به كمك موتورهاي جستوجو و وبسايتهاي مرجع آنها را پيدا كرد. اخيراً، عدهاي در حمايت از مطالب كساني كه در سازمانهاي خبري شغلي ندارند و فقط براي وبسايتها مينويسند، اين مطالب را بسيار روزنامهنگارانه دانستهاند.
براساس نتايج تحقيقي كه ماه گذشته توسط پروژه زندگي آمريكايي و اينترنت مركز PEW ]يك مركز تحقيقاتي در واشنگتن ـ م[ منتشر شد، دوازده ميليون وبلاگنويس در آمريكا وجود دارند كه سيوچهار درصد آنها وبلاگنويسي را شكلي از روزنامهنگاري ميدانند. اين موضوع به معني بيش از چهار ميليون روزنامهنگار نوپا تنها در سطح وبلاگنويسان آمريكايي است. اگر تكتك كساني را كه خارج از آمريكا وبلاگ مينويسند و كساني را كه به ديگر انواع روزنامهنگاري اينترنتي مشغولند به اين رقم اضافه كنيد، حجم فعالان در اين حرفه در طول ده سال گذشته بايد بيش از هزار برابر شده باشد.
تحقيق مذكور در عين حال نشان ميدهد اكثر وبلاگنويسان معتقدند كه تنها به ابرازنظرهاي شخصي ميپردازند و ادعاهاي گزافي كه امروزه در مورد روزنامهنگاري ايترنتي ميشود دخلي به آنها ندارد. مقولهاي كه بيش از همه بر لفاظيهاي روزافزون در مورد جايگزين شدن سازمانهاي خبري سنتي تأثير ميگذارد «روزنامهنگاري شهروندي» است، يعني وبسايتهايي براي انتشار مطالب افرادي كه شغلي در سازمانهاي خبري ندارند اما عملكرد مشابهي دارند.
شهروندان روزنامهنگار ظاهراً تازهكارهاي خلاقي هستند كه راجع به اتفاقاتي كه در محل زندگي يا كار آنها ميافتد كسب اطلاعات ميكنند، يا كساني كه در مقايسه با سازمانهاي خبري نامآشنا، از دنيا تصويري كاملتر و غنيتر ارائه ميدهند و همچنين ما را از شر خودبيني و تكبري كه اغلب روزناهنگاران به نمايش ميگذارند نجات ميدهند.
بزرگترين وبسايت روزنامهنگاري شهرونديOh My News است كه دفتر اصلي آن در سئول است و كاركنان آن شامل دبيراني هستند كه به آثار رسيده از سوي حدود چهلهزار داوطلبي كه براي آنها مطلب ميفرستند سر و سامان ميدهند. هونگ اون تائك، سردبير اين وبسايت، بيانيه كوتاهي در آن منتشر كرده كه براساس آن: «ابزارهاي سنتي كسب و انتشار اخبار به سرعت از اين الگوي تازه عقب ميافتند… ما بر اين باوريم كه اخبار تنها توسط امثال جورج بوش يا بيل گيتز آفريده نميشود، بلكه مهمتر از آنها، توسط مردماني آفريده ميشود كه اجازه دارند در كنار يكديگر فكر كنند. اخبار نوعي تفكر جمعي است. اين ايدهها و اذهان مردم است كه وقتي شنيده ميشود دنيا را تغيير ميدهد».
اما واقعاً روزنامهنگاري شهروندي چه چيزي براي ما به ارمغان آورده است؟ سؤال سختي است، تاحدودي به اين دليل كه آنان كه واقعاً به چيزي باور دارند، تبحر زيادي دارند در اين كه به كمك ريشخندهاي بيرحمانهشان زندگي را به كام آنان كه ترديد به دل راه ميدهند تلخ كنند. تاكنون هيچ «روزنامهنگار سنتي» آنقدر ابله نبوده است كه به ايده تعلق به گروه نخبگاني كه شهروندان عادي حق ورود به آن را ندارند تن در دهد يا از آن دفاع كند. اما گاه به نظر ميرسد كه آها احترامي را كه انقلاب اينترنتي لايق آن است برايش قائل نميشوند و به اين ترتيب ناخواسته گوشت را به دست گربههاي ژرفانديش رسانههاي تازه ميدهند ـ همان كاري كه جان ماركوف، خبرنگار بخش فناوري مجله تايمز، در سال 2003 در مصاحبهاي با نقد روزنامهنگاري آنلاين كرد. جف جارويس، ناشر، نويسنده ستون روزنامه و سردبير، كه از ماه سپتامبر هم به عنوان استاد در دانشكده روزنامهنگاري نو در دانشگاه نيويورك مشغول به فعاليت ميشود، اين مصاحبه را در وبلاگ خود با نام BuzzMachine چاپ كرد و واكنش خود را هم به آن افزود. در بخشي از اين يادداشت آمده است:
ماركوف: من ميتوانم اين سناريو را بهوضوح ببينم، سناريويي كه بر اساس آن تمامي اين فناوريهاي تازه احتمالاً فقط به درد تخريب تمامي استانداردهاي قديمي ميخورند و نه به درد خلق چيزي بهتر براي جايگزين كردن آنها. فكر ميكنم اين دقيقاً يك سناريوي ممكن است.
جارويس: ببخشيد كه حرفتان را قطع ميكنم، اما حرفتان كاملاً بيمعني بود. ممكن است آن را براي من تجزيه و تحليل كنيد، آقاي ماركوف؟ يا براي اين كه حرفتان معني داشته باشد نياز به يك سردبير داريد؟ چطور استانداردهاي تازه استانداردهاي قديمي را «خراب» ميكنند؟ هيچچيز «استاندارد» نميشود مگر وقتي كه شخصي كه بر مسند قدرت است ـ ناشران يا مخاطبانـ آن را بپذيرد.
ماركوف: احتمال ديگر در حال حاضر اين است: گاه به نظر ميرسد كه ما دنيايي داريم مملو از وبلاگنويسان و وبلاگنويسي آينده روزنامهنگاري است، يا حداقل اين چيزي است كه وبلاگنويسها استدلال ميكنند، اما از نظر من هنوز مشخص نيست كه وبلاگنويسي چيزي بيش از راديوي شهروندي باشد. (راديوي شهروندي سرويس راديويي است براي برقراي ارتباط شهروندان داراي اين سرويس با ديگران به منظورهاي شخصي يا كاري. راديوي شهروندي در آمريكا و در دهه 1940 راه افتاد و اكنون 40 كانال راديويي اين كشور به اين نوع راديو اختصاص دارد- م.)
جارويس: اين اشاره به همان اندازه احساسات ماركوف كهنه و مزخرف است. واضح است كه ماركوف وبلاگها را نميخواند و نميداند در آنها چه ميگذرد. ببين، احمق، اين مخاطبان تو هستند كه دارند آنجا حرف ميزنند. بايد بخواهي به آنچه كه آنها براي گفتن دارند گوش كني. تو هر چي كه باشه، داري زندگيت را صرف نوشتن براي آنها ميكني. اگر تو خبرنگاري بودي كه يك خرده ارزش داشتي، بايد برايت مهم ميبود كه بازار به چه چيز اهميت ميدهد. اما نه، تو يكي از آن آدمهاي پرزور نيويوركتايمز هستي. تو نياز به اين مخاطبان بوگندو نداري. تو نياز به گوش شنوا نداري. تو فقط دهان ميخواهي.
براي اين كه روزنامهنگاري اينرنتي انتظاراتي را كه ايجاد كرده است برآورده سازد، بايد هم از نظر مفهومي و هم به صورت عملي استانداردهاي بالايي را پاسخ گويد: اين رسانه بايد انقلابي باشد و استانداردهاي بالاي روزنامهنگاري استفاده كند. كيفيت روزنامهنگاري اينترنتي بايد به مرور زمان بهبود پيدا كند، خصوصاً اگر ميزان بيشتري از فضايل روزنامهنگاري سنتي به اينترنت منتقل شود. اما با اين كه اين رسانه ظرفيتهاي زيادي دارد ـخصوصاً با توجه به اين كه گفتمان را توسعه و سرعت آن را افزايش ميدهدـ آن طور كه طرفداران آن ميگويند، آن قدرها هم با شيوههاي پيش از خود تفاوت ندارد.
جوامع براي توليد و توزيع دانش، اطلاعات، و ديدگاهها، اقدام به ايجاد ساختارهاي قدرت ميكنند. اين ساختارها بسته به ابداع ابزارهاي تازه ارتباطات و همچنين تغييرات سياسي، فرهنگي و اقتصادي، مدام در حال طلوع و افول هستند. سال گذشته در انگليس كتاب بسيار جالبي در اين مورد با عنوان «ارائه درست و نادرست اطلاعات در بريتانياي اواخر دوران استوارت: تعصب و فرهنگ سياسي» به چاپ رسيد. ماجراي اين كتاب در اواخر قرن هفدهم و اوايل قرن هجدهم روي ميدهد و اگرچه نويسنده آن، مارك نايتز، كه در دانشگاه ايست آنجليا تدريس ميكند، آن دوران را بهوضوح با دوران كنوني مقايسه نميكند، اما كاملاً واضح است كه چنين قايسهاي را در پس ذهن خود داشته است.
«رسانههاي نو»ي اواخر دوران استوارت بريتانيا جزوه و نشريات ادواري بودند كه نه تنها به دليل پيدايش رسانههاي چاپي بلكه به دليل سست شدن سانسورهاي دولتي و نظامهاي ارائه مجوز، در نتيجه ناآراميهاي سياسي و شهرنشيني (كه سبب پديد آمدن مخاطباني براي بحثهاي مردمي شد) ميسر شده بود. امروز، شناختهشدهترين اين نشريات ادواري تماشاگرِ اَديسون و استيل است، اما اين نشريه تنها يكي از دهها نشريهاي بود كه در اوايل قرن هفدهم تقريباً به يكباره زياد شدند. پسر پستچي The Post Boy، سخنچين The Tatler، گلچين The Medley، و آپولوي انگليسي The British Apollo از ديگر نشريات اين دوره بود. مشهورترين كسي كه به نوشتن در اين نشريات ميپرداخت، دانيل دوفو بود، اما صدها نفر ديگر هم بودند، كساني مثل توماس اسپرات، نويسنده «برداشت و بيانيهاي واقعي درباره توطئه هولناك عليه شاه مرحوم» (1685) و چارلز لسلي، نويسنده «گرگي كه جامه چوپانيش را دريدهاند» (1704). اين صداها به گفتوگويي راه يافت كه عمدتاً به مقامات كليسا و دولت محدود ميشد. آنها وبلاگنويسان و شهروندان روزنامهنگار عهد خود بودند و تأثيرشان بس فراتر از آن بود كه روزنامهنگاران اينترنتي تاكنون به دست آوردهاند (اگرچه كه مخاطبانشان بسيار كمتر بودند).
نايتز خاطرنشان ميكند كه نشريات ادواري به عنوان رسانه ظرفيت ايجاد تغييرات ريشهاي داشتند. اينگونه نشريات رسانهاي دستهجمعي و با عمر كوتاه بودند كه ارزان، قابلحمل و به سادگي در دسترس افراد طبقات و گرايشهاي سياسي مختلف قرار ميگرفتند. همانطور كه نايتز ميگويد اين نشريات «قادر بودند شكلهاي مختلفي به خود بگيرند (نامه، گفتوگو، مقاله، تكذيبيه، برائتنامه و امثال آن)» و «براي ارائه گزارشي مردمي در زماني خاص كاملاً ايدهآل بودند». نشريات ادواري به دليل ابداع بخشنامه به سردبير و پاسخگويي مداوم آنها به مخاطبانشان و به يكديگر، براساس استانداردهاي آن دوران «نوعي سرگرمي دوسويه» به شمار ميرفتند.
در آن زمان هم مثل امروز، رسانههاي نو در عنفوان جواني خود سبك بياني متمايز و تند داشتند. نايتز مينويسد: «نشريات چاپي جنجالي… مقولههاي مرسوم در لفاظي را تغيير دادند و ابزاري بودند كه تهمت و افترا، مجادله و هجو را تسهيل كردند. اين نشريات تاحدودي به لطف ناشناس بودن، از مسخره كردن يا حتي انتقاد مخرب بهره ميبردند». اما يكي از مهمترين نكاتي كه نايتز به آن اشاره ميكند اين است كه همين ويژگي سبب محدود شدن اين رسانهها بود. هر طرف در آنچه كه نايتز به حق به عنوان جبهه مقدم رسانهها در نبرد سياسي بيامان ميان ويگها و توريها [دو نحله سياسي بريتانيا در اواخر قرن هفدهم تا قرن نوزده-م.] ميشناسد خيلي زود شروع كردند به متهم كردن يكديگر به رد و بدل كردن دروغ، تحريف، تئوريهاي توطئه، عجز و لابههاي منحصربهفرد و معرفي خود به عنوان تجسم منافع عمومي، گفتمان مدني و حقيقتِ مبتني بر نظريه شناخت. نايتز اين سبك نرمتر بيان را تنها تاكتيك سياسي ديگري ميداند، اما همين سبك بدون شك نشريات چاپي را به سوي گونهاي منطقيتر و ملايمتر از لفاظي سوق داد، لفاظي كه با آرام گرفتن نسبي سياست بريتانيا و تبديل جنگ داغ ميان احزاب به جنگي سرد همسو بود (روزنامههاي تمامعيار انگليسي، مثل Times و Guardian، تا اواخر قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم ظهور نكرده بودند، يعني زماني كه اين دوره آرامتر كاملاً برقرار شده بود و مدتها بعد از زماني كه نايتز به داستان خود پايان ميدهد). روزنامهنگاري اينترنتي، حداقل تاحدودي، به طور حتم اين چرخه را تكرار خواهد كرد و به اميد به وجود آوردن گروه مخاطباني بزرگتر كه شايد پولي هم به آنها بپردازند، سعي خواهد كرد مسئول و قابلاعتماد شود تا به تدريج خود را از لحاظ لحن بيان متمايز سازد.
شايد بتوان گفت كه روزنامهنگاري آمريكايي براساس الگوي اواخر دوره استوارت بريتانيا آغاز به كار كرد؛ در دوران استعمار، سخنگويان سياسي تندخوي چون توماس پِين بر اين حوزه تسلط داشتند. ميتوان گفت همه آن اظهارات دلگرمكننده مربوط به آزادي مطبوعات توسط بنيانگذاران روزنامهنگاري آمريكايي يقيناً با در ذهن داشتن تهيهكنندگان نشريات آن دوران در انگلستان ارائه ميشد. وقتي در اوايل قرن نوزدهم، احزاب سياسي و نشريات چاپي غلتكي توسعه پيدا كردند، روزنامهنگاري آمريكايي بدون اين كه وانمود كند نسبت به حقايق، مالكيت يا كنترل بيطرفانه دارد، اساساً به صورت شاخهاي از سيستم احزاب درآمد.
محصول ديگري كه در اين حوزه پديد آمد نشريات جنجالي ارزاني بود كه در شهرهاي بزرگ توزيع ميشد، شهرهايي كه جمعيتشان مملو بود از مهاجراني كه از مناطق روستايي آمريكا و خارج از كشور آمده بودند. از جمله اين نشريات روزنامههاي قوي محلي بود، اما سخت است كه آنها را هماهنگ با الگوي دولتي دانست. مطبوعات نيويوركی ويليام رَندولف هارست، ]یكی از بزرگ ترین و تاثیرگذارترین ناشران روزنامه در آمریكا در اواخر قرن 19 ـ م[ كه نمونههاي پيشرو به شمار ميروند، پرطمطراق، عوامگرا، متعصبانه و كاملاً بدنام بودند. اين روزنامهها بر سياست تأثير ميگذاشتند، اما اين متفاوت از حرفي است كه گلن رينولدز در مورد مطبوعات هارست زده است، اين كه «آنها مجادلات عمومي را برنامهريزي ميكنند». اكثر شيوههاي رسمي توليد و ارائه اطلاعات كه امروزه در آمريكا مرسوم است ـروزنامهنگاري بيطرف تنها يكي از آنهاست؛ بقيه عبارتند از تحقيقات مدرن آكادميك، يا گروههاي متفكرانـ در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم پديد آمدند، با اين هدف مشخص كه با تمايلات عوامگرايانه نهادهاي مختلف كه يكي از آنها رسانههاي بزرگ بود به مقابله برخيزند.
در واقع، آنچه كه پيشگامان و مبلغان روزنامهنگاري اينترنتي باور به نبرد عليه آن دارند ـيعني روزنامهنگاري در دست عده معدود كه بر مسند نشستهاند و با زباني مملو از چرنديات و با قدرتي ناحق با جمعيتي بياراده و تسليم سخن ميگويندـ به عنوان يك پديده تاريخي چيزي جز مترسك نيست. حتي بعد از جنگ جهاني دوم، بعضي شهرهاي آمريكا هنوز مطبوعاتي داشتند كه كماكان به شيوه «صفحه اول»The Front Page خشمگينانه باهم ميجنگيدند. البته همواره مجلات كوچك سياسي با باورها و اعتقادات مختلف وجود داشتند و كتابهايي كه به شيوه جزوات سابق نگاشته ميشدند و بعدها در قرن بيستم، مجلات هفتگي متفاوت و روزنامهنگاران مخالفي مثل آياِف استون به چشم ميخوردند. زماني كه روزنامهنگاري آرامترين دوران قدرت خود را ميگذراند ـاحتمالاً در همان دورهاي كه سه شبكه تلويزيوني موجود در اوج خود به سر ميبردند و مسأله حقانحصاري روزنامههاي محلي در حال تبديل شدن به قانون بودـ سياست و فرهنگ آمريكا هم دوران آرامي را ميگذراند و بايد بسيار رسانهمدار باشيد تا باور كنيد كه رسانهها آهنگ زندگي ملي را شكل دادند و نه بالعكس.
ـ هر رسانه تازه شخصيتها و اشكال مخصوص به خود را ارائه ميدهد. روزنامهنگاري اينترنتي چتر عظيمي است كه بخشهايي را هم از سازمانهاي خبري سنتي شامل ميشود؛ مجلههاي اينترنتي مثل Slate و Salon، وبسايتهايي مثل Daily Kos يا NewsMax كه ارتباطي نظري با اخبار حفظ ميكنند تا بتوانند به عنوان بازيگران مؤثر سياسي نقش ايفا كنند و وبسايتهاي مرجعي مثل Arts & Letters Daily و Indy Media كه مجموهاي بسيار متنوع و قابلتوجه از مطالب پراكنده در يك مقوله خاص را گرد هم ميآورند.
وبلاگهاي بلندپروازانهتر در كنار يكديگر به عنوان نوعي جزوهنويسي سريعالسير و مملو از ارجاعات عمل ميكنند ـتريبوني آزاد براي هر عقيده امكانپذيري كه نميتواند به رسانههاي بزرگ راه يابد يا در مورد ميليونها وبلاگِ صرفاً شخصي، تريبوني آزاد فقط براي ديدگاه فرد نسبت به زندگي. اينترنت همچنين جايگاهي است براي انتقاد از رسانهها («ما ميتوانيم شما را چك كنيم!» يكي از فريادهاي رايج در مبارزات دنياي وبلاگهاست) و كتابخانه عظيم تحقيقاتي از گافها، حذفيات، كلكها و جوكها. اما هيچ يك از اينها هنوز به سطحي از فرهنگ روزنامهنگاري نرسيده است كه غناي كافي را براي رقابت جدي با رسانههاي قديمي داشته باشد ـ كه بتواند به عنوان جايگزين آنها و نه ضميمهشان عمل كند.
مشتاقترين كساني كه به توانايي ايجاد تغييرات توسط روزنامهنگاري اينترنتي باور دارند، نه تنها براساس ايمان به دستاوردهاي آن ـحتي اگر اين دستاوردها اساساً در مربوط به آينده باشندـ بلكه بر اساس اين اطمينان عمل ميكنند كه رسانههاي قديمي در انتخاب آنچه كه بايد منتشر و توزيع شود، اشتباهاتي وحشتناك و حتي بدتر از آن، اشتباهاتي با انگيزههاي بيشرمانه مرتكب ميشوند. آنها داراي تعصبهاي سياسي هستند، يا ماجراهايي مهم را ناديده ميگيرند يا سركوب ميكنند، يا ارتباط خود را با نگرانيهاي مردم عادي از دست دادهاند، يا صرفاً ناقلان غيرفعال بيانات رسمي هستند. هرچه اين روزنامهنگاري سنتي بيشتر به صورت رسانهاي قديمي و در بند ظاهر شود، اينترنت بيشتر مبارك و بهجا به نظر ميرسد.
جي روزِن، استاد روزنامهنگاري دانشگاه نيويورك كه از پيش از ظهور اينترنت قهرمان پيشگام «روزنامهنگاري شهروندي» بود، در ماه ژوئن در واشنگتنپُست نوشت كه وبلاگش با نام PressThink را به اين خاطر شروع كرده بود كه: «از اين كه ايدههايم را از صاي دبيراني بگذرانم كه مجبورم ميكردند در همان مواردي كه خودشان به عنوان روزنامهنگاران حرفهاي سكوت اختيار ميكردند سكوت كنم، خسته شده بودم. روز بعد از انتخاب مجدد بوش به عنوان رئيسجمهور در سال 2004، من در وبلاگم پيشنهاد دادم كه حداقل يك سري از سازمانهاي خبري بايد خود را مخالف كاخسفيد بدانند. استدلال من اين بود كه تنها با پيوستن به جبهه مخالف است كه رسانهها واقعاً ميتوانند ماجراي گسترش بيحدوحصر قوه مجريه را توسط دولت بوش نشان دهند. اين مقوله عملاً در خبرگزاريهاي جريان اصلي مطرح نشده بود، جريان اصلي كه همواره موفق شده بود اين بحث را كه چه چيز كار روزامهنگار است و چه چيز نيست محدود كند. اما اكنون كه غيرحرفهايها در فضاي مطبوعات به حرفهايها پيوستهاند، خبرگزاريها ديگر قادر نيستند راجع به فعاليتهايشان بحث نكنند».
روزن اكنون تريبوني را كه پيش از اين فاقد آن بود در وبلاگ خود در اختيار دارد و هفته پيش او كار مخاطرهآميز ديگري را شروع كرد. وبلاگي به نام NewAssignment.net را راه انداخت كه در آن «گروهي بيدار» از مردم به ميل خود به روزنامهنگاران پول ميدهند تا ماجراهايي را دنبال كنند كه «رسانههاي خبري معمولي پوشش نميدهند، نميتوانند پوشش دهند، يا نميخواهند پوشش دهند، و يا خرابش كردهاند». به نظر روزن، اصل اين ايده آن است كه به «مردمي كه پيش از اين به عنوان مخاطب شناخته ميشدند» قدرت انتخاب سوژه داده شود، قدرتي كه قبلاً در اختيار دبيران بود. روزن در PressThink مينويسد: «NewAssignment.net نمونهاي از روزنامهنگاري بدون رسانه خواهد بود. زيبايي آن در همين است».
حتي پيش از ابداع NewAssignment.net يا حتي براي كساني كه وبلاگ نمينويسند، اكنون در مقايسه با قبل فرصتهاي بسيار بيشتري براي ارتباط با سازمانهاي خبري وجود دارد. اكثر سازمانهاي خبري سنتي در نسخههاي اينترنتي خود اين امكان را فراهم ميآورند كه خبرنگارانشان به سؤالات خوانندگان پاسخ دهند و اغلب به خوانندگان ه اجازه ميدهند مطالب خود را روي سايت بگذارند. اگر بتوانيم اين قضيه را به عنوان ظهور دموكراسي واقعي در آنچه كه حكومت اقليت در رسانهها بود ببينيم، بسيار راحتتر ميتوانيم استدلال كنيم كه روزنامهنگاري اينترنتي تا كنون هم دستاوردهاي بزرگي داشته است.
با اين حال: آيا اينترنت تنها يك دريچه اطمينان يا محلی است برای اجتماع واخوردگان (salon de refuses) يا واقعاً اطلاعاتي دست اول، فراتر از حيطه ديدگاه و نظر ارائه ميكند؟ اين مسأله كه در حمايت از دستاوردهاي اينترنت ما هميشه يك فهرست از نمونههاي موفقيت دريافت ميكنيم كمي شكبرانگيز است: وبلاگنويسان گزارش سال 2004 بنامه «شصت دقيقه» را در مورد سرويس گارد ملي جورج بوش و به همراه آن زندگي حرفهاي دان راتر رسوا كردند؛ وبلاگنويسان اظهارنظرهاي ترنت لات را در تمجيد بي