حاشيههايي بر جیتکس 2005 : بيا با هم بريم سفر
نام نویسنده: عليرضا محمودی
عصر ارتباط – بيست و پنج سال پيش هيچكس فكرش را نمىكرد كه بيست و پنج سال بعد جيتكس چيزى شود كه امروز هست. همانطور كه امروز هيچكس فكرش را نمىكند كه بيست و پنج سال بعد جيتكس چگونه خواهد بود. در ميان اين همه بىفكرى، اين يادداشتهاى كسى است كه يك ماه پيش نه خودش و نه هيچكس ديگر فكرش را نمىكرد كه چمدان بسته راهى جيتكس شود. زندگى همين است؛ يك سفر رخوتناك در فاصله سرد دو بىفكري.
در فرودگاه امام (ره)
فرودگاه امام (ره) در صحراى قم در سكوت شبانهاى كه موقر و محجوب او را در برگرفته يادآور ايستگاههاى فضايى در كرات ديگر است. دور و بعيد به نظر مىرسد. آرامش و آسايش مسافران در اين خلوت خانه با شكوه كه معمارى ايرانى مدرن را به خوبى در دل خود جاى داده فرسنگها فاصله دارد با شلوغى و بىنظمى مفرطى كه مهرآباد را محاصره كرده است. اين اميدوارى بزرگى نيست و خواستهاى دور از دسترس كه سال آينده هم به فرودگاه امام (ره) برويم و همه آن چيزهايى كه در سكوت و آرامش ديديم با حضور انبوه مسافران باز هم ببينيم.
هتلها و آدمها
دوبى شهر هتلهاست. از برج العرب و هايت بگيريد تا هتلهاى بىستارهاى كه به هرگونه مسافر با هر ميزان پولى سرويس مىدهند. براساس ضربالمثلى كه مىگويد اول چاه را بكنيد بعد منار را بدزديد؛ براى گسترش الكامپ يا هر رويداد مشابه ديگر تهران نيازمند هتل است. آنجا در آن شهر گرم و داغ هر چيز روى شاخ محل اقامت مىگذرد. ساكنان كشورهاى صنعتى تا كشورهاى آسياى جنوب شرقى تا آسياى ميانه و قفقاز و اروپا و آمريكا براساس هتل محل اقامتشان شناخته مىشوند. سرويس هتلها هم براساس درجه بندىشان از جردن تا گمرك تلورانس دارد. البته هتل محل اقامت ما توفير چندانى با هتلهاى خيابان ناصر خسرو نداشت و وسعمان نمىرسيد كه بدانيم در برج العرب اوضاع چگونه بود. تا آنجا كه شنيدهايم مىدانيم كه معمارى، كاركنان و سرويس اين هتلها آدم را ياد سرزمينهاى ديگرى مىاندازد كه ارتباطشان با خاورميانه فقط روى نقشهها معنى پيدا مىكند.
توقع نداريد كه كسى كه فقط از مقابل هتلهاى هفت ستاره گذشته از درون آنها گزارش بدهد. از هتل محل اقامتمان فقط همين يك نكته را بدانيد كه حمامش فقط آب جوش داشت و طعم چاى رستورانش را مىتوان در مسافرخانههاى ميان راهى كنگان به ميناب چشيد. از كلاب و نايت كلابش هم چيزى نپرسيد كه مجبورم عروسىهاى خودمان را توصيف كنيم.
اسمش را نمىدانم
نمىدانم اسمش را چه بگذارم. رذالت، جسارت، حقارت يا حتى كثافت. اينكه عربها به هر شكل ممكن نام “خليج فارس” را با نام جعلى “خليج عربى” به كار مىبرند. در نقشهها، خبرها، رسانهها، گفتگوها و هر چيزى را كه قرار است به جغرافياى منطقه مربوط شود دليلى است براى آن چيزى كه من اسمش را فعلا نمىدانم. همه تلاشهاى ما براى ريشه كن كردن اين پديده نامعلوم فعلا در همين دوبى هم جواب نداده چه برسد به جاهاى دورتر. آدم بهش بر مىخورد وقتى كه در هواپيماى امارات نشسته و روى صفحه تلويزيون كه نقشه عبور هواپيما را نشان مىدهد به گندگى يك سوسك نوشته شده “خليج عرب”. نامگذارى يك بزرگراه در تهران با عنوان خليج فارس كافى نيست؛ بايد با چيزى كه نمىدانيم اسمش چيست جلوى اين جعل دامنهدار را گرفت؛ هميشه جعلهاى تاريخى از تغيير نام شروع شدهاند.
بازارهايى مثل كف دست
بازار، محل تلاقى حرص و حسرت با افسون و آه است. بازارهاى دوبى بر اين اساس به دو بخش بزرگ تقسيم مىشوند. بخش اول بازار اروپايىها و آمريكايى با ماركها و نشانهايى كه آب از لب و هوش از جان روان مىكنند. قيمتها كولاك و تنوع طوفان مىكند. جايى كه به قول جامعه شناسان چپ: بورژوازى منحط با بىحيايى مطلق به استريپ تيز عقدههاى سركوفت شده مىپردازد. بخش دوم، بازارهاى آسيايى و به ويژه چينى است.
همه چيز با قيمتهايى كه در كوچه برلن و گلوبندك مىتوان يافت شما را به ضيافت كوچك ماركهاى بىنشان و بىستارهاى مىبرند كه مسافران بازار شر رى با خود به خانه مىبرند. خريدن پاسخ به نيازى است كه بايد برخى مواقع آن را سركوب كرد. وگرنه معلوم نيست نتيجه تمايل بى پايان بشرى براى خريد با تمايل بىپايان بشرى براى فروش به كجا ختم خواهد شد؛ به هر زبانى كه بخواهيد برايتان مىنويسم و ثابت مىكنم كه نرخ بسيارى از اجناس سيتى سنتر، وافى پلاس و لولوسنتر گرانتر از پاساژ علاءالدين و بازار گلستان و ايرانيان است. ما فقط داريم اين نرخ گرانتر را مىپردازيم چون كه نمىخواهيم دست خالى باشيم و گرنه چه كسى در شهر نمىداند كه زندگى چيزى نيست جز انتخاب.
ما هم مىتوانيم
براساس تجربه آدم خارج نرفتهاى مثل من تاكسى متر وسيلهاى است اضافى براى فهميدن زمان و تماشاى چند عدد بىريخت كه هى روشن و خاموش مىشوند كه مسافران له شده در صندلى جلوى پيكانها، سرگرمى حقيرى براى ترافيكهاى تهران داشته باشند، در دوبى اما ماجرا كمى فرق مىكند.
تاكسى مترها به لطف اعجاز ديجيتال، صفحاتى هستند مانند LCD كه روى آن كرايه مسافر به پول رايج ثبت مىشود. حتى مينىبوسها و وانتبارها هم مشابهاش را دارند. اين وسايل كوچك كه از دست به يقه شدن مسافران با رانندهها جلوگيرى مىكنند ارتباط خوب و مفيدى با موتور تاكسىها دارند و ترافيك و راه بندان به طورى در آنها تاثير مىگذارد كه مسفران مغبون نشوند، فكر كردن به اين موضوع كه چقدر فكر و هزينه مىخواهد كه تاكسى مترهاى علاف وطن را به كار انداخت، موجبات ياس فلسفى را فراهم مىكند.
باور كنيد كه باور كردنش سخت نيست. مىتوان همين كار را به راحتى در تهران هم كرد و خيال همه را براى هميشه از دغدغه نرخ تاكسى در تهران راحت كرد. باور كنيد كه ما مىتوانيم. شعار رئيس جمهور ما هم همين بود. يادتان كه نرفته.
This is my hand
بايد بگرديم و پيدا كنيم كه ساختار آموزش زبانهاى خارجى در آموزش و پرورش كشور چه اشكالى دارد، كه كارگر مهاجر پاكستانى با مدركى در حد سيكل خودمان مثل بلبل با كاردار سفارت انگليس در دوبى مقابل يك هتل سه ستاره انگليسى صحبت مىكند و فارغ التحصيل ايرانى رشته مديريت بازرگانى در سطح كارشناسى ارشد با كت و شلوار دويست هزار تومانى و ادكلن پنجاه هزار تومانى جواب سوال يك مراجعه كننده افغان به زبان انگليسى را نمىتواند بدهد؟ عريض و طويل بودن بىجهت هيئتهاى بازرگانى ايرانى اگر هزار و يك دليل واقعى و مجازى داشته باشد زبان ندانى مديران يكى از آنهاست. به نظر مىرسد براى توسعه هر چيزى در كشور بايد ابتدا از زبان شروع كنيم.
شرمسارى جبران ناپذيرى است كه فقط شاهد توسعه مصرف زبان در كله پزىهاى تهران و حومه و شهرستانها باشيم.
هواى تازه
تا قبل از سفر به دوبى براساس روايت ويل دورانت در تاريخ تمدن فكر مىكردم كه چرخ، مهمترين اختراع بشر محسوب مىشود. اما همين كه پايم را به درون خاك شيخ نشينها گذاشتم بدون توجه به تاريخ به اين نتيجه رسيدم كه بىشك مهمترين اختراع بشر كولر است. در آن هواى داغ چسبناك كه تن آدمى به شرشر چون ابربهارى و نفس آدمى در هن هن چون استارت پيكان 48 مىشود، فهميدم كه توسعه ابزار مىخواهد و توسعه در كوير و ساحل داغ كولر مىخواهد و بس. با يك حساب سرانگشتى مىتوان نتيجه گرفت كه اعراب بزرگترين خريداران كولر در طول تاريخ بودهاند. همين جيتكس بدون كولر شكنجهگاهى بيش نخواهد بود.
البته مىتوان تحقيق بيشترى كرد و به نتايج مهمترى رسيد. چطور نمايشگاه تهران اينقدر سالن و فضاى پرت دارد و جيتكس در يك سالن غول پيكر برگزار مىشود. فكر مىكنم علتش چهار فصلى بودن ايران و يك فصل بودن امارات است و ما هميشه از هواشناسى رودست خوردهايم. نتيجه كار عربها با كولر و سالن يك پارچه جيتكس محكمكارى تاجرانه و كار ما در تهران پيوندى عارفانه با طبيعت است.
ضايع نشدن اسى در دوبى
جيتكس دوبى را پيچانده بود. ميزان اين پيچش در شهرى كه حدودش از فلاح تا حسنآباد فراتر نمىرود، رفت و آمد به هر مسيرى تبديل به عذابى اليم شده بود؛ خاصه اگر مقصد جيتكس بود.
مثل اينكه ترافيك همزاد ما تهرانىهاست كه هر جا برويم زودتر از ما در محل مورد نظر حاضر مىشود. البته اين همزاد در شهرهايى غير از تهران به سر و شكل خود كمى مىرسد.
در ترافيك دوبى ديگر خبرى از بوقهاى ممتد، به هم ريختگى ماشينها، لايى كشيدنهاى بىمحابا، دوپس دوپس پخشها و انواع متلك و فحشهاى رايج در خيابان نبود.
همه مثل بچه آدم پشت سرهم صف كشيده بودند و زير كولرها منتظر باز شدن گره ترافيك بودند، حتى رانندگان ايرانى هم در دوبى آنچنان منظم شده بودند كه آدم اسى را با ديويد اشتباه مىگرفت. به نظر مىرسد به جاى بالا بردن رقم جريمهها و افزايش نيروهاى باز دارنده بايد براى تغيير شخصيت آدمها فكرى پيدا كرد. در شوش و مولوى همه مىتوانند ديويد باشند و برعكس در دوبى هم مىتوان روح داود خطر را احضار كرد.
فرمانده و استاد
جيتكس دريايى است از غرفه. آن ده ميليون دلارى كه صرف خريد غرفهها توسط شركتها شده و جرينگى به جيب دولت امارات رفته است علف خرس نيست. به همين خاطر در يك وسعت مسقف كه شامل 6 سالن در هم تنيده بود آنقدر غرفه كيپ در كيپ هم چيده شده بود كه هر تازه وارد ناواردى را در خود غرق مىكرد. قيمت گزاف فضا باعث شده بود كه غرفهآرايان خاورميانهاى، غرفههايى طراحى كنند كه طبقاتش از تعداد يك انگشت اشاره به انگشت سبابه و شصت برسد. غرفه جناب مايكروسافت سه طبقه بود با ايوان و هال و پذيرايى؛ البته از اتاق خوابش بنده بىخبرم. غرفه پاناسونيك خودش يك پاساژ بود.
غرفه هيتاچى مغازهاى بود نبش خيابان 24 و 25 در هوكايدو. غرفه صنايع IT كشور مغرب آدم را ياد كافههاى عربى مىانداخت. غرفههاى كشور چين آدم را به ياد ميدان تيان آن من مىانداخت. غرفه نوكيا سرما و سرمايه را يك جا مىريخت توى چشم آدم. غرفه دل، دلبرى مفصلى راه انداخته بود. غرفه بنكيو ثابت مىكرد كه رنگ بنفش، رنگ بدى نيست. غرفه اينتل براى هر نظر بازى چيزى داشت. از غرفه ال جى چيزى نمىگويم چونكه گفتنى نيست. از غرفه امسونگ همين يك جمله كافى كه كرهاىها دارند مىآيند. درباره غرفه شركتهاى ايرانى هم اصولا گفتهاند خوب بوده ما هم گفتيم قبول… قبول.
بگير نذار بره
دنياى تجارت امروز از هر چيزى استفاده مىكند تا مشترى نياز مند را جلب كند. در جيتكس از روشهاى باستانى تا مدرنترين روشها براى جذب مشترى علاوه بر استفاده، سو استفاده مىشد. سكه رايج، توزيع ساكهاى نايلونى بود. اينتل كه رسما جيتكس را با ساكهاى مقوايىاش محاصره كرده بود؛ كانن براى اينكه عقب نماند يك بيل بورد به شكل ساك، چاپ كرده بود.
اين دو شركت پيشتازان ساك در جيتكس بودند اما روشهاى ديگر جذب مشترى، ابعاد گستردهترى داشت. از سيب سرخ حوا بگير تا موسيقى ترنس، رقص برك، بوى خوش، رنگ چشم نواز، پاسخگوهاى خوشرو، لباسهاى نه چندان رايج، كلاه گيسهايى به رنگ ناجور، قرعه كشىهاى كه آدم را به ياد كازينوهاى لاس وگاس مىانداخت.
همه اين تلاشها براى رسيدن به همان پديدهاى است كه همه در جيبهايمان بخشى از آن را داريم و مىدانم خوب مىدانيد كه منظورم شپش نيست.
اين كارت پرس
كارت پرس پرس نشده براى خبرنگاران در جيتكس در طول 30 ثانيه حتى كمتر صادر مىشد. فقط كافى بود كه يك جوان نابالغ عرب كه بسيار خوب انگليسى حرف مىزد كارت ويزيت يا شناسايى شما را ببيند، آن وقت يك كارت داشتيد كه با آن مىتوانستيد هم از امكانات مدياسنتر استفاده كنيد و هم بدون دغدغه وارد سالنهاى جيتكس شويد. بدون شك اين كار ساده در تهران براى هر رويدادى طى يك فرآيند بوروكراتيك ادارى كه يادآور برخى آثار نويسنده تلخ انديش چك فرانتس كانكاست زمان و انرژى مىبرد. پشت اين كارتهاى شناسايى؛ چاپ شده بود” از اينكه جيتكس را پشتيبانى مىكنيد، متشكريم.” پشت كارتهاى شناسايى خودمان اغلب چنين عبارتى چاپ شده: “سوءاستفاده از اين كارت پيگرد قانونى دارد.”
تلفن همراه
اگر نيت يك ساله داريد، گندم بكاريد. اگر نيت دو ساله داريد، برنج بكاريد، اگر نيت ده ساله داريد، درخت بكاريد، اگر نيت صد ساله داريد كيفيت خطوط تلفن همراه را افزايش دهيد. تلفن همراه، آدم تربيت مىكند.
از بيش از بيست نفر پرسيدم كه آيا در ارتباط با تلفن همراه در دوبى با مشكلى برخورد كردهاند، يا پيامهاى كوتاهشان به در و ديوار خورده است يا نه. پاسخها همه منفى بود؛ مگر پول و سرمايه و زندگى ما فرقى با ابناء بشر در ديگر نقاط ديگر جهان دارد كه بايد همه چيز با مشكلات و آلام و رنج برايمان به دست بيايد؛ در حاليكه هنوز معلوم نيست ترك سل يا ام. تى . ان يا هيچكدام مردم ديگر نقاط جهان مشغول فرستادن پيام كوتاه و بگو و بخند و زندگى كردن هستند.
بومبول بلاي2005
مايكروسافت براى معرفى قابليتهاى برخى كالاهايش در جيتكس يك شومن استخدام كرده بود.اين انگليسى قد بلند، موبور با حركات و سكناتى كه يادآور بيلى كريستال و باب هوپ بود هر روز عصر در گوشهاى از غرفه بزرگ مايكروسافت يك شو راه مىانداخت. عربها و ديگران روى نيمكتها مىنشستند و مرد انگليسى مثل يك بازيگر نمايشهاى كمدى تلويزيونى شروع مىكرد. براى آنكه به ابعاد كار اين آقا بيشتر پى ببريد سعى مىكنم سناريوى يكى از اجراهايش را برايتان شرح بدهم. مثلا فرض كنيم شومن انگليسى مىخواست قابليتهاى نرمافزار اديت عكسهاى ارسالى از طريق نت را براى حاضران شرح دهد. اسم اين نرمافزار را مىگذاريم بومبول بلاى 2005. حالا اين شما و اين هم اجراى اين آقا.
“سلام، بومبول بلاى 2005 يه اسمه. مثل جابر يا زايد. اما هر اسمى شخصيت آدمو افشا مىكنه. بومبول بلاى 2005 برخلاف اسمش خودش رو افشا نمىكنه. به خاطر همين مجبوريم توضيح بديم. فرض كنيم عصريه روز گرم توى دفتر كارتون زير كولر نشستهايد و مىخواهيد براى نوهتان در مسقط، عكس خودتان را ميل كنيد اما مىخواهيد تصوير منشىتان را به دلايلى حذف كنيد و عكس هم چيزى از پنهانكارى شما افشا نكنه. بومبول بلاى 2005 مشكل شما رو حل مىكنه. فرض كنيم موقع نصب كردن روى سيستم، متوجه شديد سيستم داره ز اين اداها در مىآوره (مرد انگليسى شروع به رقص لامبادا مىكند) اشكالى ندارد. لازم نيست اجداد بيل گيتس را مورد توجه قرار بديد فخش ندهيد صبر كنيد و…
اجراى مرد انگليسى آنقدر خنده از حاضران مىگرفت كه فكر كنم همه در بدر دنبال شومبول بلاى 2005 راهى جيتكس شاپر شدهاند.
وزنه برداران آسيا
در آخرين شب برگزارى جيتكس در گوشه ديگر دوبى و در مسابقات وزنه بردارى قهرمانى آسيا، هموطن اردبيلى ما مشغول جابهجا كردن فولاد و به دست آوردن مدال بود.
در همان لحظات كه حسين رضازاده داشت ركورد مىزد چند كيلومتر آن طرفتر در فرودگاه دوبى هموطنان رضازاده مشغول چنه زدن با مشاوران گمرك دوبى و جابهجا كردن بستههايى بودند كه اگر در وطن به ركوردهاى قهرمان المپيك نمىرسيدند اما در حجم، چيزى كمتر از آن فولادهاى سخت نداشتند. براساس سنت آوردن سوغاتى يا روش تجارى چتربازى يا به دست آوردن 100 دلار سود بىزبان از تغيير قيمت درهم با ريال محل بار هواپيماهاى مسير هوايى تهران- دوبى هميشه سرشار از بستههايى است كه قرار است با آنها يا دلى را به دست آورند يا دلى را بلرزانند. حسين رضازاده ركورد مىشكند چون كه در همه جاى دنيا ركورد زدن مايه مباهات است و اينجا در فرودگاه دوبى ما همه چيز را زير پا مىگذاريم تا مبادا دلى را شكسته باشيم و بى سود، حتى اندك و بىمقدار به ميهن بازگرديم. همه به ايران برمىگرديم. يكى با مدال و ديگرى با متاع؛ پايان اين داستان را خودتان بنويسيد.
تصوير جيتكسى جهان
جيتكس تركيب نه چندان برابر بازار شام، پاساژ رضا، سبيت آلمان و سيتى سنتر دوبى است. اين چهره پسامدرن كه دشاشه قطرى را كنار ديش و انگشتر عقيق يمنى را كنار موس مىگذارد. همان چيزى است كه مارشال مك لوهان مادر مرده اسمش را گذاشته دهكده جهاني. آدم امروز با هر لباس و هر مرام و هر جغرافيا و هر فرهنگى بند نافش را با ICT بستهاند و آنقدر نياز جور واجور برايش تدارك ديدهاند كه نتيجه مىشود جيتكس 2005. تصوير عربى كه گوشى به دست مشغول مذاكرات تجارى با قاهره است و در دوبى از يك خانم جوان انگليسى از غرفه اينتل كاتالوگ مىگيرد ديگر تصوير غريبى نيست.
مىگويند آمريكا را كريستف كلمب كشف كرد و آمريكا اينترنت را به جهان هديه داد. كشف عوضى آن ملاح پرتقالى كه مىخواست به هند برود اكنون باعث شده كه دنيا آنقدر تكان بخورد كه زلزله لسآنجلس در مقابل آن تكانهها حقيرى بيش نباشد. جيتكس بخشى از تصوير جهان امروز است؛ به همان اندازه سريع، شلوغ و نامتجانس، كه دنياى امروز ماست. آمريكايىها با اينترنت اين تصوير را مجازى كردهاند و حالا جهان خاورميانه مىخواهد براساس آن به نيازهاى گوناگونش پسخ بدهد.
پاسخ اين سوال پيچيده نيست. نسلهاى تازه، نيازهاى تازه.