تکنولوژی

گلدكوئيست را چگونه مغلوب كنيم‌

دنیای اقتصاد – بهترين روش براى مبارزه با گلدكوئيست، مسدود كردن حساب‌هاى بانكى سرشاخه‌ها است. اين بهترين فكرى بود كه به ذهنم خطور كرد. تازه از سر جلسه Present بيرون آمده بودم اما جالب آنجا است به جاى آنكه بيشتر حرف بزنند، من حرف زدم.

دو سه روز پيش بود كه دوستى تماس گرفت و از من خواست كه بروم جواب سوال‌هايى را كه در مورد اين شبكه‌ دارم بگيرم پيش از اين برايش از مضرات اين نوع شبكه‌ها سخن رانده بودم و او حال مطمئن بود كه پاسخ سوالاتم را به تمامى مى‌داند، يا حداقل مطمئن بود دوستانش مى‌دانند.

با اصرار از من خواست به جلسه آنها بروم رد كردم، اصرار كرد و گفت: اگر برايش ارزش قائلم بروم بالاخره بالاجبار پذيرفتم، انگار يك ضبط صوت را درسته قورت داده بود. كلمات با احترام كامل روى سرآدم خراب مى‌شد. مثل اينكه به آدم بگويند:

البته شايد هم براى آنانى كه كوچكترين اطلاعاتى در اين مقوله ندارند يا رشته تخصصى آنها نيست، اتفاقا اين حرف‌ها دروازه‌اى باشد براى آينده‌شان آينده‌اى كه با حداقل كار و حداكثر درآمدى باورنكردنى حاصل مى‌شود.

با خودم گفتم شايد بتوانم جورى برايشان ثابت كنم كه دنياى بى‌سرها، دنياى بى‌اميد و بى‌آينده‌اى است، دنيايى كه شايد براى شما خوب باشد، اما براى ايران خوب نيست.

روز موعود فرارسيد. دو ساعت قبل از وقت موعود باز تلفن زنگ زد بايد دقيقا دو دقيقه مانده به وقت موعود در مكان جلسه حاضر باشم. علت را پرسيدم، گفت: وقت براى ما گرانبهااست به طعنه گفتم، خوب شد اين شركت راه افتاد تا بيكاران ارزش وقت خود را بدانند.

10 دقيقه قبل از وقت موعود، رسيدم اجازه گرفتم وارد شوم اجازه داده شد. داخل خانه، به اتاق يكى از اعضاء رفتيم و 7 صندلى چيده شده بود. مى‌دانستم صندلى كه در وسط قرار دارد و همه بر آن مسلط هستند، مذبح من است، براى همين رفتم و روى صندلى كنارى نشستم، ذبح كنندگان هنوز از راه نرسيده بودند، من زودتر آمده‌ بودم.

بالاخره همه رسيدند قبل از شروع جلسه از موقعيتم پرسيدند و من هم جواب‌هاى مقتضى دادم. و فهميدند كه اقتصاد خوانده‌ام و در آستانه آخرين گام براى تكميل تحصيلاتم هستم.

جلسه شروع شد پيش از آغاز جلسه از من خواستند كه روى صندلى وسط بنشينم و من بالاجبار پذيرفتم. باز انگار پيش از اين بارها و بارها تمرين كرده باشند و به تبحر كافى رسيده باشند، شروع كردند.

بى‌ترديد اين نمايشنامه‌ براى همه دسته‌ها و گروه‌ها نوشته شده است. آنقدر نمايش گونه بود كه انسان را به خنده مى‌انداخت. مضحكه‌اى براى وقت تلف كردن. مضحكه‌اى كه قرار بود ميليون‌ها تومان از آن به وجود آيد. سعى كردم برخنده‌ام فائق شوم و براى اين كار ابروهايم را در هم كشيدم و سعى كردم به خودم بقبولانم كه اين مضحكه خانه واقعى است و بايد با راهى عقلانى پاسخ بگويم وزيرساخت‌هاى آن را به چالش بكشم.

– آقاپويا، مى‌دانيد،‌ امروز براى چى اينجا دعوت شده‌ايد.

سعى كردم تا توپ در زمين حريف باشد.

– نه، شما بفرماييد.

– ما اينجا آمده‌ايم تا كارى را به شما معرفى كنيم كه هم داراى ياس و نااميدى است و هم البته اميد و راهى براى پولدار شدن ارائه دهنده كاملا جدى بود. او كه تا پيش از اين با همه خوش و بش مى‌كرد، حال چون يك سخنران تمام حرفه‌اى كه به آنچه مى‌گويد اعتقاد راسخ دارد، شروع به سخنورى كرد. فاصله صندلى من با او به اندازه نيم متر نمى‌شد. عده‌اى از خاموشان جلسه به او خيره شده بودند و بقيه به من، چنان خيره شده بودند كه راهى نديدم جز اينكه سرم را پايين بياندازم.

قصه از آنجا شروع شد كه زنجيره‌هاى بين توليد و مصرف را زائد خواندند. همان جا كلامش را قطع كردم:

– كدام آدم عاقلى گفته حلقه‌هاى بين توليد و مصرف نبايد باشد؟

– چرا بايد باشد؟

– چون كالا بايد بدست مصرف‌كننده برسد و همه كالاها را به روش شما نمى‌توان به دست مصرف كننده داد. مگر مى‌توان گوشت و مواد غذايى را اين‌طورى به دست مصرف كننده رساند؟

مواد غذايى نياز به سوپرماركت دارد. سوپرماركت بزرگ و كوچك. اگر در محله‌اى نتوان فروشگاه عمده‌فروشى باز كرد بايد خرده‌فروشى وجود داشته باشد. حالا اين حلقه‌ها زائد است؟

– خوب حالا از اين مساله بگذريم.

– نه اتفاقا صبر كنيد، مگر اين شركت شما دارد يك كالايى را مى‌فروشد كه قبلا از دست واسطه‌ها عبور مى‌كرده؟

شما همين چند لحظه پيش گفتيد محصولات شركت مخصوص به خودش است و بنابراين ماهيت اين شركت و طريق رساندن محصول به مبادى مصرف اصلا واسطه‌بردار نيست كه شما سخن از واسطه‌ها مى‌زنيد و ادعا مى‌كنيد كه كالا را در نهايت به قيمت كمترى به مصرف‌كننده مى‌دهيد. اتفاقا اين شركت كالاهاى مخصوص به خودش را در يك بازار انحصارى به هر قيمتى كه دلش بخواهد مى‌فروشد و براى مصرف‌كننده با ولع سود بسيار، حاضر به پرداخت چنين قيمت‌هايى مى‌شود. پس اصلا واسطه‌اى نيست اتفاقا بدون واسطه كالايى را مى‌خواهيد به من بفروشيد، آن هم نه به ارزش حقيقى آن. غير از اين مساله وجود واسطه‌ها مى‌تواند در كل از عدم تقارن اطلاعات (Asymmetric Information) در مورد كالاى توليدى بكاهد، چون واسطه‌ها خود خبره كالا هستند و وقتى كالايى را خريدارى مى‌كنند، بر روى مرغوبيت و كالا تاكيد مى‌كنند و كالا را مى‌خرند و بنابراين خريدار وقتى كالا را ز واسطه آخر مى‌خرد مطمئن است كه كالا از صافى بسيارى از واسطه‌ها گذشته است و اين عدم تقارن اطلاعات را كه باعث ناكارايى سيستم توليد و مصرف مى‌شود، از بين مى‌رود، در حالى كه اگر اين واسطه‌ها نباشند كارخانه‌اى كه كالا را توليد مى‌كند چون مى‌داند مصرف‌كننده اطلاعات كمى از توليد وى دارد، كالا را مى‌تواند با مرغوبيت پايين و قيمت بالا بفروشد. پس اين نيست كه واسطه‌ها ضد توليد باشند، اين حرف‌ها فقط عوامانه و عاميانه است و يك اقتصادفهم اين حرف‌ها را نمى‌زند. اين مساله‌ نشان مى‌دهد كه شركت متبوع شما چقدر به فكر گمراه ‌كردن افكار عمومى است، افكار عامى كه به‌دنبال سود…

حرفم را قطع كردند و باز ادامه دادند. باز از كالاهاى شركت گفتند و پس از چندى نفر اول خداحافظى كرد و نفر دوم براى تشريح سود جلويم قدعلم كرد.

همان سيستم شاخه‌اى كه به پايين مى‌آيد. تنها آنچه برايم مهم بود را فهميدم و آن اينكه دو طرف سمت راست و چپ بايد متعادل شود.

اگر به شكل (1) نگاه كنيم، اين مساله براى پول‌دار شدن فردا (I) كفايت مى‌كند كه در دو سمت چپ و راست در هر سطح دو نفر عضو شركت شوند. بنابراين در سطح (1) بايد افراد J و K حتما از شركت خريد كنند، اما در سطح (2) از هر دو انتخاب در طرف‌هاى راست و چپ يك نفر بايد وارد شركت شوند و بنابراين فرد I در دو سمت چپ و راست در سطح (2) اعضايى را به شركت مى‌برد و لزومى ندارد كه هر چهار نفر وارد شركت شوند و همين‌امر در سطح (3) مصداق دارد و الى‌آخر. تنها آنچه مهم است بين دو طرف است.

همين جا بود كه يك سوال را مطرح كردم و آن اينكه اگر من به جاى فرد (I) باشم و براى هر سطح در طرف چپ و راست خودم دو نفر را به شركت معرفى كنم و خودم پول آنها را بدهم آيا سودى عايد من خواهد شد. جواب با قاطعيت منفى بود. بنابراين گفتم فرض كنيد ايران ما به جاى (I) باشد،‌ بنابراين تمامى افراد پايين‌دستى نيز كه ايرانى هستند مثل آن است كه يك فرد بخواهد خودش سطوح زيردستى را پر كند و همانطور كه شما گفتيد اين براى فرد (I) كه ايرانى است، سودآور نيست و اين به معناى آن است كه خروج ارز از ورود ارز بيشتر خواهد بود. در واقع ما ايرانيان خودمان سطوح پايين دستى را پر مى‌كنيم و چون همچنان كه گفته شد اگر يك فرد سطوح را پر كند به سوددهى نمى‌رسد، ايران نيز بى‌ترديد اگر در يك سيستم بسته فعاليت كند موجب خروج ارز از ايران خواهد شد.

اين سخنان را چنان ادا مى‌كردم كه گويى تمامى وجودم دارد حرف مى‌زند. راه‌حل تنها يك مورد بود و آن اينكه زير شاخه‌هاى ايران راهى خارج شود. امرى كه از آينده نامعلوم سخن مى‌گويد و فعلا ما داريم به دست خويش، دست‌ توى جيب برادر خود مى‌كنيم تا گردن شركت خارج‌نشين كلفت شود. دوستان فهميده بودند كه به هيچ صراطى مستقيم نيستم. اما نااميدانه مى‌خواستند اثبات كنند كه اين كار عملى است. براى همين شكل (2) را برايم ترسيم كردند.

مستطيل اول نمايانگر قيمت يك كالا با وجود واسطه‌هاى مختلف به شيوه سنتى است و مستطيل دوم نمايانگر قيمت همان كالا با اين شيوه جديد است.

در مستطيل اول 20درصد اول نمايانگر قيمت تمام شده كالا، 20درصد نهايى سود بنگاه توليدى و 60درصد سود واسطه‌ها است.

در مستطيل دوم با از بين رفتن واسطه‌ها در فروش به شيوه گلدكوئيستى، قيمت كالا به طور مثال 10درصد كاهش مى‌يابد و از سوى ديگر بنگاه توليدى مى‌تواند حاشيه سود خود را 10درصد افزايش داده و به 30درصد برساند و 40درصد بقيه غير از حاشيه سود و قيمت تمام شده كالا، پورسانت اعضاى بالادستى است.

من كه يك بار در شكل (1) ثابت كرده بودم در يك سيستم بسته چه زيان‌هايى براى اقتصاد كلان از اين شركت حاصل مى‌شود، مى‌خواستم بار ديگر نيز از طريق شكل (2) زيان كلان اين شركت را مشخص كنم، به همين خاطر با آنكه سخنران چند دقيقه بود از شكل (2) فارغ شده بود، من هنوز به آن فكر مى‌كردم و براى چندمين بار سخنان وى را با قاطعيت قطع كردم و گفتم، در اين شكل، پس 30درصد به شركت مادر مى‌رسد و 20درصد هم كه قيمت تمام شده كالا هست به صورت كالا به مملكت مى‌آيد، 40درصد ديگرى نيز كه براى قيمت كالا داده شده به صورت پورسانت به بالادستى‌هايى كه ايرانى هستند برمى‌گردد، ضمن آنكه بايد توجه داشت كه تمامى 40درصد به ايرانيان نمى‌رسد چون تمامى بالادستى‌ها، ايرانى نيستند ولى شما فرض كنيد عملا اين 40درصد برمى‌گردد، اما بالاخره با هر خريد كالا كه 30درصد به شركت مادر خارجى مى‌رسد و بنابراين اين 30درصد ميزان خالص خروج ارز است كه اصلا كالايى به واسطه آن وارد نمى‌شود. بنابراين اگر در واردات يك كشور حداقل كالايى وارد اقتصاد مى‌شود، در اين جا اين 30درصد در ازاى هيچ به خارج مى‌رود.

سريعا با قاطعيت دو شكل را نشان دادم و روى يكى عدد (1) را نوشتم و ديگرى (2) كه نشانگر اثبات سخن من در مقوله زيان كلان اقتصاد ملى بود.

پاسخ معقول فقط يك چيز بود و آن اينكه مى‌بايست شاخه‌ها از ايران خارج شوند و جواب من هم اين بود كه غرب نخواهد گذاشت چنين عملى در اقتصادش شكل بگيرد و يا اگر هم بگذارد، راه چاره ماليات آنچنانى است كه عملا چنين خيالى را كه اين پروژه بتواند همه اعضا را ثروتمند كند، از بين مى‌برد و با ماليات بسيار بالا، انگيزه پيوستن بدين شبكه را عملا از بين مى‌برد و شما خواهيد ديد كه ديگر اين شركت نمى‌تواند راه خود را پيش ببرد، اگرچه كه مى‌تواند به جاى اروپا به سمت آفريقا رود و يا از ايران به افغانستان و اين به معنى آن است كه عملا ما به سمتى حركت مى‌كنيم كه در جهت هر چه فقيرتر كردن كشورها تحت لواى اين شركت است. آيا غير از اين است؟

با صراحت گفتم كه مرگ اين شركت در اقتصادهاى توسعه يافته است. آنها چنان از سود اين شركت مى‌كاهند كه ديگر بيكاران اقتصاد به دنبال اين تبليغات حركت نكنند و خيال كنند خيلى كار دارند. اين شركت مى‌داند، كه بايد دست در كشورهاى فقير اندازد و لاغير.

جوابى در كار نبود. استدلال و هيجان من در مبارزه با اين سيستم فسادآور آنچنان بود كه انگيزه‌هاى مالى را در آنها مى‌كشت.

بلافاصله جلسه را ختم كردند به اين بهانه كه بايد بروند و براى كسان ديگر تبليغ كنند. در دل گفتم كاش نفر بعدى هم عاقل باشد، تا نان امشبشان تخته شود.

هنگام برگشتن از جلسه، شب همه جا را فرا گرفته بود. هم خوشحال بودم و هم ناراحت. خوشحال از اينكه با يك سخنرانى متهورانه با مدد گرفتن از علمى كه بزرگ‌ترين نعمت زندگيم بوده است، توانستم ضرباتى را به گروه‌هاى پايين دستى اين غول بى‌شاخ و دم وارد كنم و تنها جواب بشنوم كه فكر نكن جواب حرف‌هايت را نداشتيم و ناراحت بودم از اينكه بى‌ترديد مردمى كه فارغ از مباحث علمى اقتصاد هستند، با كوته‌نظرانه‌ترين پاسخ‌ها قانع مى‌شوند و همين مسال بوده كه توانسته اين شركت را روى پاى خود نگه دارد و تازه شايد هم بسيارى از اقتصاددانان تنها براى حرص سود زياد وارد اين شبكه شده باشند، شبكه‌اى كه شايد به قول كينز براى افراد خوب باشد اما براى كل جامعه زيان‌آور است. آنها اگر خواهان آن بودند تا از مضرات اين طرح براى ايران جلوگيرى كنند بايد به فكر جذب غيرايرانى مى‌بودند، اما آنان چنين نكردند و نمى‌كنند. نه بضاعت زبان خارجه آنها به اين حد بود و نه انگيزه‌اي. يا ما محل دفن اين طرح مى‌شويم و شركت با شاخه‌هاى تنومند خويش سرمايه‌ها را خارج مى‌كند و يا آنكه ما ايرانيان نيز طرح خود را به كشور فقير ديگرى كه در اطرافمان زاد هم نيست منتقل مى‌كنيم و اين هر دو يعنى خسران، چه براى خود يا براى كشور در حال توسعه ديگر.

اين تصوير در شب مات تهران چنان ذهنم را مغشوش كرد كه وقتى اين مساله را در كنار مبدا شركت (هنگ‌كنگ) و محل ثبت شركت (انگلستان) مى‌گذاشتم، بيشتر به اين الگوى فكرى مى‌رسيدم كه آيا اين شركت با ديدگاهى امپرياليستى به وجود نيامده است. ديدگاهى كه از ابزار متعالى سرمايه‌دارى چون اقتصاد باز دارد بهره مى‌جويد.

راه نجات در دو امر است: يا آنكه اين مقوله را نپذيريم و به صورت مستقيم با آن برخورد كنيم كه اين همان كار حاكميت است كه با مصوبه مجلس به پيش مى‌رود و ابزار اين راه، زنداى و… نيست، بلكه بهترين كار و راحت‌ترين كار كم هزينه‌ترين كار و موثرترين كار، بستن حساب‌هاى بالادستى‌هايى است كه پول پايين‌دستى‌ها به آن وارد مى‌شود و خيلى راحت نيرو‌هاى امنيتى مى‌توانند با يك بار حضور در اين نوع جلسات اين حساب‌ها را پيدا كنند و با ارتباط با سيستم بانكى نسبت به مسدود‌شدن اين حساب‌ها اقدام كنند. ديگر آيا كسى وارد اين شبكه خواهد شد؟

راه ديگر اما شايد راه معقول‌ترى باشد و آن پذيرش اين مقوله است و پس از آن ماليات‌هاى هنگفت از اعضا. اگر اقتصاد ايران اين شبكه را بپذيرد و بخواهد كه دقيقا افراد غيرعضو مشخص شوند، مى‌توان با ماليات‌هاى هنگف، كه اگر داده‌هاى اطلاعاتى كم است، مالياتى به صورت روزى باشد، عملا آرزوى ثروتمند‌شدن را از افراد گرفتن و با كشتن انگيزه در افراد جلوى رشد شبكه را گرفت.

راه دوم معقول است، چرا كه ابزار دنياى مدرن را براى شبكه‌اى كه از اين ابزار بهره‌ مى‌جويد به كار گرفته و مانع گسترش شبكه مى‌شود.

اما بد‌ترين طريق برخورد، طريق كج‌دار و مريز است كه هيچ يك از اين دو راه را بر نمى‌تابد و نهايتا اين وضعيت به نفع شبكه تمام خواهد شد و اعضاى ايرانى آن، بى‌خبر از همه‌جا، خوشحال از آنكه كه كار دارند و باعث اشتغالزايى شده‌اند، به راه خود ادامه مى‌دهند، غافل از آنكه اشتغال و توليد ديوار به ديوار هم هستند و اگر اشتغالى بدون توليد حاصل شود، عملا مقوله‌اى زايد و غيراشتغالزا است.

نزديك منزل چند جوانى صحبت مى‌كردند. گوش دادم. صداى پاى بى‌خردان مى‌آمد و همان بنگاه و همان شبكه. سايه شب با وجود اينها سياه‌تر و سياه‌تر شده بود. چرا راه مبارزه را انتخاب نمى‌كنيم؟ شايد فردا شب‌ها سياه‌تر از اين باشد! شايد فردا ديگر دير باشد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا