تكنولوژى همزمان ارتباطات و دو فضايى شدن فرهنگ(بخش نخست)
نام نویسنده: دكتر سعيد رضا عاملى *
دنیای اقتصاد – تكنولوژى همزمان ارتباطات1 ، صنعتى است كه ارتباطات دو سويه يا چند سويه را در زمان واحد امكان پذير كرده و به مفهوم «فضاى بى مكان» و ارتباطات «فرازمان» معنا بخشيده است. اين تكنولوژى، صنعتى است كه ارتباطات چهره به چهره را تبديل به «ارتباطات فراگير مجازى»2 كرده است كه از طريق «ارتباطات با واسطه تلفن»3 و «ارتباطات با واسطه كامپيوتر»5 ارتباطات انسانى را برقرار مىكند و با ظهور موبايل، وسعت، تنوع و فراوانى بيشترى پيدا كرده است و به قول جيمز لول5 (2000) ارتباطات با واسطه تكنولوژى بخش غالب ارتباطات در زندگى روزمره شده است، به گونهاى كه عصر جديد را مىتوان، «عصر ارتباطات فراگير»6 نام گذاشت.
تعامل فراگير صنعت همزمان ارتباطات با فرهنگ، فضاهاى فرهنگى جديدى را به وجود آورده است كه با نگاه ساختارى مى توان از آن تعبير به «دو فضايى شدن فرهنگه» نمود. مساله اصلى اين مقاله تبيين اين دو فضايى شدن و دو لايه اى شدن فرهنگ هاست كه تبيين آن به طور طبيعى در پيوند جدى با پاراديم دو جهانى شدنها نيز مىباشد (عاملى، الف1382، ب1382، ج1382 و 2004). تحليل اين مساله در درجه اول نيازمند توجه به رابطه تكنولوژى با فرهنگ به صورت عام و ارتباط تكنولوژى همزمان ارتباطات و بهطور خاص اينترنت با فرهنگ مىباشد.
رابطه تكنولوژى و فرهنگ از بحثهاى قديمى است كه مورد توجه فيلسوفان بزرگ اجتماعى و درگيركننده حوزههاى مختلف انديشههاى سوسياليستى، ساختارگرايى، ليبراليسم، نئوليبراليسم بوده است. به طور عمده ديدگاه هاى انتقادى (فينبرگ7 ، 1991) و به طور خص مكتب فرانكفورت (آدورنو و هورخايمر، 1382) به مطالعه رابطه فرهنگ و تكنولوژى خصوصا تكنولوژى رسانههاى ارتباط جمعى پرداختهاند. در مطالعات حوزههاى مختلف علوم، انعكاس تعامل فكرى در خصوص تكنولوژى و فرهنگ ديده مىشود. گروهى از محققين با نگاه تاريخى به تحليل تعاملات تكنولوژى و فرهنگ پرداخته اند (هوكسلي8 ، 1946، انيس9 ، 1951 و كوون10 ، 1997). تحليل رابطه فرهنگ و تكنولوژى در حوزه مردم شناسى نيز از ابعاد مختلفى مثل رابطه تكنولوژى و تمدن (مامفورد11، 1932) برخوردار بوده است. گروه ديگرى از مطالعات رابطه تكنولوژى را با تغييرات فرهنگى (گندرون12 ، 1977 و گيليسپاي13، 1995)، ارزشهاى فرهنگى (مولر14، 1970)، آسيب هاى فرهنگى (پستمن15، 1985 و 1993) و به طور خاص ريسك (پرو16 ، 1984 ) مورد بررسى قرار دادهاند. رابطه بين تكنولوژى و فرهنگ مجازى نيز جنبه مهم ديگرى است كه مورد توجه محققينى مثل رى اينگولد17 (1993) آرانويتس18 (1996)، مارخام19 (1998) بوده است.
در ميان تكنولوژىهاى مرتبط با فرهنگ، تكنولوژى ارتباطات و رسانههاى ارتباط جمعى و در شكل تكاملى آن اينترنت نقش مهمى در توليد فرهنگ و شكل دهى جهان مجازى داشتهاند. بهطور خاص، اينترنت، معناى گستردهاى به فضاى مجازى بخشيده است و در واقع وقتى سخن از جهان مجازى و يا جهان دوم مىكنيم، مرجع اصل و سايت اصلى قدرت، اينترنت اس. اگر چه عمر جدى اينترنت به دهه گذشته بر مىگردد ولى در همين مدت كوتاه مطالعات گستردهاى در اين حوزه صورت گرفته است. از مقوله فرهنگ، هويت و جامعه مجازى گرفته (جونز20، 1998)، تا ماهيت انتقال فرهنگى و نقش اينترنت به عنوان تكنولوژى دوران انتقال (اسليون21، 2000) و مباحث مفهومى ديگرى كه منعكس كننده، جدى شدن فضاى مجازى است، توسط نويسندگان مختلف در حوزههاى مختلف علوم مورد توجه قرار گرفته است (لوي22، 1997، استيفيك23، 1997 و 1999، هكن24، 199، ميشل25 ، 2000 و داج26 ، 2001)
در اين مقاله ابتدا نگاهى خواهيم داشت به تفاوتهاى مفهومى كه بين فرهنگ و تكنولوژى وجود دارد و سپس به رابطه فرهنگ و تكنولوژى به طور عام و در نهايت رابطه تكنولوژى همزمان ارتباطات را با دوفضايى شدن فرهنگ با تكيه بر چهار متغير به هم مرتبط بررسى مى كنيم. ارتباط انسانى متفاوت و به تبع آن ادراك فرهنگى متمايز و همچنين نمودهاى نمايشى متفاوت فرهنگى و از همه مهمتر قوى شدن فرديت در فضاى فرهنگ مجازى در مقايسه با فرديت در فضاى فرهنگ واقعى، به عنوان چهار متغير مهم مورد بررسى قرار خواهند گرفت.
.1 مفاهيم: پيچيدگى معانى فرهنگى و شفافيت مفهومى تكنولوژى
اساسا فرهنگ به آن بعدى از امور اجتماعى مرتبط مىشود كه توليد «معن» مىكند (تويتس و همكاران، 2002). از نظر تويتس و همكاران او، امور اجتاعى ساختهاى مختلفى مثل امور اقتصادى، مسائل مربوط به دولت و يا جنبه هاى علمى دارد، ولى اينها لزوما يك امر فرهنگى نيستند و در حوزههاى مطالعات فرهنگ شناسى قرار نمىگيرد. مرزبندى كردن بين مثلا امور اقتصادى، دولتى و «فرهنگ جامعه» امر مشكلى است ولى مرز بين يك امر اقتصادى مثل توليد يك كالا، با بعد فرهنگى آن، به «انعكاس معنايى» آن بر مىگردد. لذا آن جنبه از توليد كالا كه داراى «علائم معنادارى 27» است، فرهنگ محسوب مى شود. بنابراين فرهنگ «جايگاه توليد معاني28» است و نه لزوما جايگاه بيان و يا حكايت معانى كه در جاى ديگر وجود دارد. اين نگاه به فرهنگ، به تفسير «علائم» برمىگردد. علائم فرهنگى فقط يك تفسير و يا منعكسكننده معنا نيست، بلكه خود داراى معنا و در عين حال توليد كننده معانى بسيار است (همان مرجع، ص9). تونى تويتس29، لويد ديويس30 و واريك مولز31 (2:2002) از نگاه معنا شناسى به تحليل مطالعات فرهنگى مى پردازند. از اين منظر فرهنگ مجموعهاى از معانى است كه توليد مى شود، حركت مىكند و بخشى از آن ثابت است ولى لزوما مطلق نيست، بلكه متناسب با زمينه هاى اجتماعى تغيير مى كند.
از طرفى بايد توجه داشت كه فرهنگ يك «كليت معنايى» است كه از انتزاع امور فرهنگى بدست مىآيد و به قول تويتس و همكاران32 (2002)، فرهنگ يك مجموعه معانى است نه يك فرايند واحد، لذا يك پيوست مجموعهاى است كه داراى اجزا متكثرى مىباشد. با اين نگاه فرهنگ عبارت است از مجموعهاى از اعمال اجتماعى كه در آن معنا توليد، توزيع و تبادل مى شود و موضوع فرهنگ شناسى «توليد اجتماعى معاني33» است. اين جنبه نسبى و انتزاعى فرهنگ، پيچيدگى بيشترى به اين مفهوم داده است، به همين دليل بسيارى همچون ريموند ويليماز34 (1976) معتقدند يكى از دو و يا سه مفهوم پيچيده در ادبيات انگليسى مفهوم كالچر و يا فرهنگ مىباشد.
نكته ديگر، تنوع «تفسير فرهنگ» است كه منشا تنوع تعاريف و مفاهيم فرهنگى شده است. فرهنگ در مسير تاريخ و در جوامع مختلف تفسيرهاى متفاوتى داشته است و متلق و بر خواسته از جايگاه اجتماعى خاص هر جامعه بوده است. به عنوان مثال، از نظر فيليپ اسميت35(2001) فرهنگ شناس و مردم شناس استراليايى، فرهنگ پيوند عميقى با ارزش ها دارد بههمين خاطر است كه در ادبيات قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم فرهنگ اروپايى با فرهنگ آفريقا مقايسه مىشده است و فرهنگ اروپايى به عنوان يك فرهنگ مدنى و فرهنگ آفريقايى بهعنوان يك فرهنگ بربرى مطرح مىشده است. طى اين مدت فرهنگ همراه بوده است با يك مفهوم «رشد و پيشرفت»، به همين خاطر مفهوم فرهنگ در اين دوره با مفهوم تمدن پيوند نزديك داشته و تحت تاثير انقلاب صنعتى نگاه رمانتيك به فرهنگ تقويت شده است و در نتيجه نگاه معنوى و قدسى در مقابل نگاه مادى به فرهنگ توسعه پيدا كرده و سنت اجتماعى و زندگى روزمره به عنوان ابعادى از فرهنگ مطرح شده است. ويليامز (80 :1976) معتقد است اين تحولات تاريخى در ارتباط با مفهوم فرهنگ، در سه نوع استفاده مفهومى از فرهنگ در ادبيات معاصر منعكس شده است: 1) فرهنگ منعكس كننده توسعه فردى، گروهى و يا جامعه در عرصه روشنفكرى، معنوى و زيبايى شناسى است،2) فرهنگ همچنين منعكسكننده همه توليدات روشنفكرى، فعاليت هاى هنرى مثل فيلم و تئاتر مىباشد. در اين معنا فرهنگ در واقع با انواع هنرها هم معنا مىشود، در نتيجه سخن از برجستگان فرهنگى مطرح است و 3) در نهايت فرهنگ معكس كننده همه فعاليت هاى مسير زندگى، اعتقادات و آداب رسوم مردم، گروه و جامعه است.
بر خلاف فرهنگى كه جنبه هاى ابهامآميز و انتزاعى آن قوى مى باشد، تكنولوژى مفهومى است كه در عين حال كه بعد انتزاعى دارد ولى منعكسكننده عينيت هاى مشخصى در خارج مى باشد. بنابراين هم يك مفهوم انتزاعى كلى و هم مصداقهاى متفاوت و متكثرى دارد كه مصداق اين مفهوم كلى مى باشند. بر خلاف تكنولوژى، فرهنگ تك واژهاى است كه مفاهيم گسترده، متنوع و در عين حال متناقضى را در درون خود جمع كرده است. با چنين ظرفيت بزرگ مفهومى، انتقال از ذهنيت فرهنگى در چارچوب يك «كليت معنايى» به عينيت فرهنگى در قلب يك «جزئيت مصداقى محسوس» امرى است ابهام آميز كه موجب پيچيدگى و نامانوس شدن مفهوم «فرهنگ» خصوصا فرهنگ در جامعه مدرن شده است. از طرفى فرهنگ مفهومى است «نسبى» كه عامل زمان، جغرافيا، دين، نژاد، سياست و بالاخره تكنولوژى به عنوان «سازه فرهنگ»، منشا تكثر گسترده تر آن شده است. از همه مهمتر، گسترش متغير هاى اثرگذار بر فرهنگ در جامعه مدرن، منشا پيچيده تر شدن «معناى فرهنگى» شده است.
در مقايسه مفهومى، تكنولوژى و فرهنگ مىتوان گفت: تكنولوژى محصول انديشه عمل گراى تجربى است و فرهنگ محصول انتزاع مفهومى و ذهنى اجتماعى است. در عين حال تعامل متقابل تكنولوژى و فرهنگ، معناى ديگرى به تكنولوژى بخشيده است و موجب شده است كه به قول هايدگر تكنولوژى ديگر، فقط تكنولوژى نباشد و به تعبير دقيق او «تكنولوژى با ماهيت تكنولوژى معادل نيست» (هايدگر36، 1:1373) بلكه پيوست هاى معنايى را توليد كرده است كه از آن مقولههايى مثل، سلطه، استعمار، ناستالژيا، از خود بيگانگى، آسايش و پيشرفت نيز انتزاع مى شود. همانطور كه مشخص است همه اين مفاهيم كه پيوستهاى تكنولوژى محسوب مىشوند، مفاهيمى انتزاعى فرهنگى هستند كه در مقابل مفاهيم عينى و واقعى قرار مى گيرند. مفهومى مثل سلطه، از مجموعهاى از رفتارها و تعاملات اجتماعى، برداشت مى شود و لزوما «امر متعينى» را در خارج نمىتوان بهعنوان «وجود سلطه» و يا «شيء سلطه» نشان داد. با نگاه هايدگرى، غير تكنولوژيك بودن ماهيت تكنولوژى و معادل نبودن تكنولوژى و ماهيت تكنولوژى، موجب شده است كه تكنولوژى يك مفهوم چند لايه اى شده است كه از يك منظر، يك مقوله صنعتى به حساب مى آيد و از منظر ديگر يك مقوله كاملا فرهنگى، سياسى و در عين حال اقتصادى است. نگاه هايدگرى را در تحليل تكنولوژى، مىتوان به توليدات تكنولوژيك يعنى «كال» نيز توسعه داد. در واقع مى توان بين كالا و ماهيت كالا نيز تفاوت گذاشت. ماهيت كالا، آن ساحتى از كالا را تشكيل مىدهد كه داراى علائم فرهنگى است و به عباراتى حوزه «فرهنگ مصرفي37» و يا به تعبير ديويد چيني38(61:2002) حوزه «فرهنگ مادي39» را تشكيل مىدهد كه شامل كالاها و خدمات مى شود و در دوره معاصر «وجه غالب فرهنگ» را به خود اختصاص داده است. اين وجه فرهنگ، وجه غالب فرهنگ اجتماعى مدرن شده است، چون به تعبير برايون ترنر40(1994)، زندگى روزمره41 به صورت فراگير با فرهنگ مادى كالايى شده است. تكنولوژى همزمان ارتباطات نيز از همين منظر اهميت پيدا مىكند و لازم است، آن وجه، ماهيتى اين صنعت كه توليد كننده فرهنگ جديد و يا فرهنگ مجازى مى شود را مورد توجه قرار داد.
. 2 رابطه تكنولوژى و فرهنگ
هايدگر (1977) بر اين مبنا تاكيد دارد كه تعامل تكنولوژى و فرهنگ ر نبايد در كاركردهاى تكنولوژى جستوجو كرد، بلكه در نوع مشغله جامعه انسانى با تكنولوژى دنبال نمود. ديدگاه هايدگرى، در نظريه هاى متفكرينى مثل هابرمس (1970) و فينبرگ (1991) نيز منعكس شده است. فلسفه هايدگرى بر اين مبنا تاكيد دارد كه اساسا تكنولوژى يك امر خنثى نيست، بلكه از يك زبان و بيان جدى برخوردار است و اين نگاه بارها در انديشه هايدگر تكرار مى شود. از نظر او خنثى پنداشتن تكنولوژى موجب تسليم شدن و بى توجه به ماهيت يك پديده تكنولوژيك مى شود. نگاه برنشتاين 42 (37:1373) كه منعكس كننده تعريف ابزارى و انسان مدارانه هايدگرى از تكنولوژى مى باشد، تاكيد مى كند كه تكنولوژى ذاتا نه خوب است نه بد، بلكه همه چيز بستگى به اين دارد كه ما چگونه از تكنولوژى استفاده كنيم. تكنولوژىهاى مفيدى مثل تكنولوژىهاى پزشكى و صنايع مثلا غذايى و بهداشتى براى كاهش درد و تامين نياز بشر است ولى در عين حال تكنولوژى هاى مهلكى نيز وجود دارد، مثل صنعت نظامى هستهاى (كوهن43، 1987 و بودلي44، 1998) و صنايع شيميايى مهلك كه زندگى انسان را به مخاطره مىكشانند. ولى در انديشه «واسازى» هايدگر ناگفتههايى وجود دارد كه منعكس كننده تحليل ماركس از بيگانگى و تحليل وبر از رشد و توسعه عقل ابزارى و ديدگاههاى لوكاچ در مورد شى وارگى تكنولوژى است (برنشتاين،47 :1373.(
نكته كليد فهم نگاه هايدگر به تكنولوژى، مستلزم فهم مفهوم «گشتل45» مى باشد. «گشتل به معناى آن امر گرد آورنده تعرض آميزى است كه انسان را مخاطب قرار مى دهد و به معارضه مىخواند، تا امر واقع را به نحوى منضبط به منزله منبع ثابت، منكشف كند. گشتل عبارت است از نحوى انكشاف كه بر ماهيت تكنولوژى جديد استيلا دارد و خود به هيچ وجه امرى تكنولوژيك نيست (به نقل از برنشتاين، همان مرجع، ص 49). گشتل در واقع همان چيزى است كه هايدگر از آن تعبير به «ماهيت تكنولوژى» مىكند. آن ماهيتى كه هايدگر از تكنولوژى مىشناسد حتى به قول برنشتاين، مقدم بر ظهور تكنولوژى است و به لحاظ تقويم ممكن است سالها قبل از تكنولوژى به وجود آمده باشد.
تكنولوژى همزمان ارتباطات و دو فضايى شدن فرهنگ
ادامه از صفحه 11
در صنايع مدرنيته، اين معنا كاملا محسوس است. مىتوان گفت كه ماهيت تكنولوژىهاى جديد مثل تلويزيون و يا راديو و حتى سينما با ظهور پديده اى به نام «نظام سرمايه دارى فرهنگ غرب» ظهور پيدا كرده است. بنابراين، اگر چه اين صنايع در پايان قرن 19 و در آغاز نيمه اول قرن بيستم ظهور پيدا كردند ولى ماهيت آنها مربوط به دوره روشنگرى غرب و شكلگيرى دوره مدرنيته غرب مىشود. در واقع آن گشتل حاكم بر تكنولوژى، «غرب و يا بزرگى غرب» مى باشد. از همين منظر صنعت همزمان ارتباطات كه با ظهور مورس، آاز شد و با اختراع تلفن، تلكس، فاكس، آرپانت و اينترنت توسعه پيدا كرد نيز از يك ماهيت تكنولوژيكى برخوردار است كه ريشه در مدرنيته غرب دارد و به همين خاطر است كه از نگاه رابرتسون(1992)، جهانى شدن يك «مدرنيته بزرگ شده» است و يا از نگاه گيدنز (1999 و 2001) استمرار مدرنيته محسوب مى شود.
در واقع به لحاظ معنايى همه تكنولوژىها ضمن «ماهيت هاى خاص تكنولوژيك» از يك «ماهيتهاى عام تكنولوژيك» نيز برخوردار هستند. ماهيت خاص تكنولوژى مرتبط است با آن معانى و گشتاهايى كه در يك تكنولوژى خاص مثل تلفن و يا صنعت سينما وجود دارد. ولى ماهيت عام تكنولوژى به نوع ريشه در يك بنيانهاى بزرگ ر و مهمتر مثل قوميت، فرهنگ و تمدن ملى يك جامعه باز مىگردد. بهعنوان مثال تكنولوژىهاى جديد يك ارجاع عمومى به «توسعه و اهميت تمدن غرب» دارد. در ماهيت عام تكنولوژيك، تفاوتى بين آمريكا، آلمان، فرانسه و يا انگليس نيست، بلكه اين ماهيت، منعكس كننده يك «تمدن مسيحى مدرن سرمايه دارى» مى باشد كه با خصيصههايى مثل عقلانيت، پيشرفت، شكوه و رفاه خود را معرفى مى كند. در آن ماهيت عام تكنولوژى حتى توليد تكنولوژيك جهان «غيرغرب» نيز، «ماهيت غربى» دارند و به نوعى تكنولوژى هاى توليد شده و اختراع شده آنها، خواه ژاپن باشد يا چين، مالزى باشد يا ايران، از يك ماهيت غربى برخوردار است. البته ماهيت خاص تكنولوژى، تفسير محلى، زبان محلى و پيوست هاى محلى نيز دارد كه مىتواند، فرهنگ هاى خاصى را نيز توليد كند.
با نگاهى ديگر مىتوان هم نگاه هايدگر و هم نگاه برنشتاينى را بازنگرى نمود. به نظر مى رسد رابطه تكنولوژى و فرهنگ، يك نسبت معنادارى با نوع تكنولوژى و نوع فرهنگها نيز دارد. در اين روند متغير زمان و مكان، نقش ارتباطى و فرهنگى تعيين كننده دارد. با اين ديدگاه به عنوان مثال رابطه تلفن با فرهنگ بريتانيايى و رابطه تلفن با فرهنگ ايرانى در دوران آغازين پيدايش تلفن و در دوران فراگير شدن و اجتماعى شدن تلفن در روزمره زندگى، تفاوت هاى معنا دارى درد.
اگر چه هيچ تكنولوژى از «ماهيت عام» خالى نيست ولى به لحاظ «ماهيت خاص» بعضى از انواع تكنولوژِِى، به لحاظ معنايى القاكننده معناى خاصى نيستند كه مى توان از آنها تعبير به «تكنولوژى خاموش» نمود. اين نوع تكنولوژى ها، ممكن است در آغاز يك ماهيت معنايى هژمونيك را در بر داشته باشند و به قول هايدگر حامل يك گشتاى فرهنگى باشند ولى به مرور در زندگى اجتماعى وارد مى شوند و بعد ابزارى آنها بر بعد معنايى غلبه مىكند. به عنوان مثال همين تلفن در آغاز منعكس كننده يك «معانى فرهنگى خاص» كه مثلا «پيشرفت و مدرنيته بريتانيايى» باشد، بود، ولى به مرور پيوستهاى خاص معنايى خود ر از دست مىدهد و تبديل به يك «تكنولوژى بدون جغرافيا و به عبارتى تكنولوژى خاموش» مى شود. بسيار از كالاها نيز از اين خصيصه برخوردار هستند. اما همين تكنولوژىهاى خاموش، ظرفيت هايى را در ارتباطات اجتماعى فراهم مى سازد كه معانى جديد فرهنگى را توليد مى كنند.
از آنچه گفته شد مى توان بر اين نظر تاكيد كرد كه تكنولوژى سه ساحت متفاوت ولى مرتبط با يكديگر دارد كه يكى مربوط به خود تكنولوژى است و ديگرى منعكس كننده «ماهيت تكنولوژى» است و ساحت سوم مربوط به «پيامدهاى تكنولوژيك» مى شود. به نظر مى رسد ساحت سوم، در بسيارى از موارد، بر «تفسير تكنولوژى» اثر مىگذارد و رابطه فرهنگ با تكنولوژى را به صورت گسترده تر منعكس مىكند. تكنولوژى هاى جديد ارتباطى كه منشا ارتباطات جديد همزمان شده است، هم به خود تكنولوژى و قابليتهاى مربوط به آن و هم در ارتباط با ماهيت تكنولوژى و هم تاثير گرفته از پيامدهاى تكنولوژيك مىباشد. با توجه به تعامل گستردهاى كه صنايع ارتباطى با جامعه و كل مردم برقرار مىكند، مى توان گفت، بعد سوم تكنولوژى در تكنولوژى هاى ارتباطى از خصيصه فرهنگى فراگيرترى برخوردار است.
.3 تكنولوژى همزمان ارتباطات و دو فضايى شدن فرهنگ
تكنولوژى همزمان ارتباطات و به طور خاص اينترنت دو فضاى به هم پيوسته زندگى روزمره را توليد رده است كه «گذران زندگى روز مره» و يا به عبارتى «شيوه هاى زندگى» و يا «راه زندگى» در اين دو فضاى متمايز و در عين حال به هم چسبيده شكل مى گيرد. اين دو فضايى شدن فرهنگ در عين حال كه منتزع از يك منابع متفاوت است، ولى محصول انتزاعات فرهنگى متفاوت نيز مى باشد. اين بدين معناست كه منبع انتزاع فرهنگ واقعى، جهان محسوس و عينى واقعى است و مرجع اصلى فرهنگ مجازى، فضاى مجازى است. البته اين دو فضا به لحاظ هستى شناسي46 و معرفت شناسي47 منتزع از يك وجود مشترك برخوردار هستند كه منشا انتزاع آن جهان خارج است، بنا بر اين اگر چه از اين جهت منشا واحد دارند ولى به لحاظ جامعه شناختى و فرهنگ شناسى، دو منشا متفاوت اجتماعى دارند كه يكى جامعه و فرهنگ واقعى است و ديگرى جامعه و فرهنگ مجازى است.
فرهنگ روزمره به يك معنا تقسيم شده است به دو فضاى موازى كه فرد براى «گذران زندگى» كه شامل شيوهگذران اوقات فراغت، كار و شغل، ارتباطات دوستانه و انجام امور روز مره زندگى مى شود، ناگزير در اين دو فضا تعامل اجتماعى برقرار مىكند. بايد ديد تكنولوژى همزمان ارتباطات چه ظرفيت هايى توليد كرده و از چه ماهيتى برخوردار است و چه پيامدهايى را به لحاظ فرهنگى بوجود. مى آورد. با نگاه هايدگرى (1977) مىتوان گفت تكنولوژى با همه اجزاى سه گانه خود توليد كننده نوع جديدى از «ساختا اجتماعي48» است كه كل «جهان اجتماعي49» را بهعنوان يك موضوع خارجى تحت كنترل خود قرار مىدهد و به بازسازى آن مىپردازد. از اين منظر، ظهور تكنولوژى همزمان ارتباطات، يك نقطه عطف در تاريخ تكنولوژى محسوب مىشود. اين بدين خاطر است كه اين صنعت جديد، همه جهان را در عين پراكندگى، در يك نقطه جمع نمود و مفهوم «فضاى واحد» (رابرتسون، 1992) را تحقق بخشيد. اين صنعت از گشتاى غرب همچنان برخوردار است و به عنوان بخشى از ميراث تمدن غرب محسوب مى شود و در خصيصههاى عام ماهيتى خود با تكنولوژىهاى دوره مدرنيته تفاوتى ندارد. مهمترين پيامد اين صنعت جديد، دو جهانى شدنها و دو فضايى كردن جهن در همه عرصه هاى مهم زندگى اجتماعى يعنى فرهنگ، اقتصاد و سياست مى باشد. مهمترين تجلى و نمود اين تغيير در دو فضايى شدن شهر، به عنوان ظرف زندگى ظهور پيدا كرده و به مرور «شهر مجازى» در كنار «شهر واقعى» بخشى از زندگى روزمره مردم مى شود.
به نظر مى رسد، تحت سلطه صنعت حملونقل و صنعت همزمان ارتباطات، ساختار اجتماعى مدرن در دو ساختار اجتماعى به هم مرتبط بازسازى شده است كه يكى «ساختار اجتماعى صنعتى-طبيعي50» در جهان واقعى و ديگرى «ساختاركاملاصنعتي51» در جهان مجازى است. در جهان واقعى در عين تعامل با ماشين و نظام زندگى صنعتى، فرد در معرض ارتباطات چهره به چهره با افراد جامعه و در تعامل حسى با طبيعت است. ولى در جهان مجازى، فرد مواجه با يك «جهان كاملا صنعتى» است. هيچ نوع حس كامل از نوع حس حاكم بر زندگى در جهان واقعى، در اين فضا وجود ندارد، از بدن گرفته تا صدا، تصوير و حركات همه رمزى شده، تبديل شده، ساخته شده و بالاخره صنعتى شده است.
اين دو ساختار چهار تفاوت اساسى را منعكس مى كنند كه به نوعى تمايزات كلان جهان واقعى و جهان مجازى در ارتباطات انسانى نيز محسوب مىشوند. 1) ارتباطات انسانى در جهان واقعى و جهان مجازى متفاوت است. 2) به تبع تفاوتهاى ارتباطى كه در اين دو فضاى فرهنگى وجود دارد، تمايزات قابل تاملى بين «ادراك فرهنگي52» در اين دو فضا نيز ظهور پيدا مىكند. 3) تفاوت ارتباطى و ادراكى منشا ظهور جنبه هاى متفاوت «نمايش فرهنگ53» نيز در اين دو فضا شده است.4) و در نهايت فرد در كنار جمع در جهان واقعى و جهان مجازى، هم به لحاظ مشاركت با جمع، تغيير را نشان مىدهد و هم به لحاظ توجه به هنجارهاى جمعى، بنابراين قوى شدن فرديت و ويرانگرى هنجارهاى جمعى نيز بخشى از تفاوت هاى مهم اين دو فضاى فرهنگى است. اين چهار تفاوت اساسى، منعكس كننده دو فضايى شدن