مصلحت دوازده روزه
نام نویسنده: سیامک پیربابایی – عضو مستعفی هیات مدیره نظام صنفی رایانه ای تهران
قصد نداشتم طولانی بنویسم. شاید هم اصلا نمیخواستم بنویسم و سکوت بشکنم ولی گاهی انسان شرمنده میشود؛ در برابر نفس خودش شرمگین میشود که چرا به خویشتن ظلم کرده و در پس منافع جمعی و صنفیاش هر آنچه بهتان و یاوه است را یکجا پذیرفته است. معتقدم در برابر این جانی که به ودیعه گذاشته شده است مسوولیم و گذشته از هر تکبر و تکلفی ناگزیرید شرافتش را پاس بدارید؛ نیت نوشته حاضر همین پاسداشت شرافت و شرافتمندان است.
پدرم در جوانی کارآفرینی موفق بود که به همراه پدرش بیش از نیم قرن پیش تجارتخانه پیربابایی را در تبریز بنیان نهادند و همچون بسیاری از همزبانان آموخت بازرگانی سختکوش و مقتصد باشد. فرود و فرازهایی بسیاری را از سر گذراند و سخت کار کرد تا آموزگار بیبدیلی برای من در کسب و کاری خانوادگی باشد و بیاموزد مرد باید دل در گرو کارش داشته و پاکدل و پاکدست باشد و به کسبهای که حبیب خداوند هستند احترام بگذارد. من زود ولی سخت دلباخته بازار فناوری و همکاران فرهیختهاش شدم، هر چند در نیمجین هیات مدیره بنگاههای اقتصادی و تولیدی دیگر حضور داشتم. با اینکه بسیار در سفر بودم و حتی فرصت کافی برای خود نداشتم ولی همان آموزهها و میل به همراهی و همیاری مرا تشویق کرد قدم در راه صنفی بگذارم.
فکر نمیکردم موفقیت در کسب روزی حلال اتهام باشد. کسی هم فکر نمیکرد سه دهه پس از استقرار و ثبات هنوز شعارهای موفقیتستیزی در صنف فاوا سر دهند و با عوامفریبی صنف را به حذف پیشکسوتانش تشویق کند.
همواره عزم داشتهام که به ماندگاری و خوشنامی در بازار فکر کنم و به عرصه صنفی هم با این خصلت آمدم. وقتی نتایج عجیب انتخابات در سالن نیمهتاریک منظومه خرد اعلام و مشخص شد از آن همه فعال صنفی همراه! تنها انگشتشماری به هیات مدیره راه یافتهاند و دیگران به نوعی حذف شدهاند، شرمنده و شوکه شدم. رئیسان پس و پیش پرده یکصدا دست نواختند و هلهله سر دادند. فریادهایشان را هنوز در گوش دارم که سخن از اتحاد صنفی، همکاری میان تشکلها و پرهیز از افتراق میگفتند و هرچند خود را در میان جمعی نهچندان آشنا دست تنها میدیدم، آن روز پذیرفتم پلههای مسوولیت را با تردید فراوان بالا روم تا شاید همان نیت همراهانم در انتخابات که در فریادهایشان منعکس بود محقق شود. باور داشتم میتوان ضرر کرد ولی برنده بود، غافل از اين که سیاستمداران فقط به بردن و باختن قائلند و بس.
در هیات مدیره کوشیدم کلاف سردرگم سختافزاریها و سازمان را که در دورههای گذشته به دندان باز نشده بود، به دست پیشکسوتان باز کنم. باور داشتم مدیران موفق سختافزاری که چندین و چند هیات مدیره موفق دیگر را هم در سراسر اقتصاد کشور از تولید فولاد و خودروسازی گرفته تا بانکداری و هتلداری اداره میکنند، وقت و فکر باارزشی دارند و اگر بتوان آنها را ترغیب کرد با صلح و صفا با نیروهی خوشفکر نرمافزاری و شبکه و بقیه دور یک میز گرد آیند، فناوری کشور سهم بیشتر و بهتری از تولید ناخالص کشور خواهد داشت و نیازی ندارد در بازی قدرت، چک سازمان فراگیرش را به اجرا بگذارند، از نمایشگاه دریغش کنند و برای یک کرسی تصمیمگیری سینهاش را چاک دهند.
در این جریان هم قائل به تقسیمبندیهای سخت و نرم نبودم.
آدمهای موفق منافع مشترک را میشناسند و آن را محترم میشمارند ولی کوتولهها نان خود را از دستهبندی و افتراق میخورند. در آستانه انتخابات شورای مرکزی کوشیدم با تکیه بر اعتمادسازی در کمیسیون سختافزار و همراهی در هیات مدیره، دوستان نوگراتر را قانع کنم به اندیشهها و افرادی که دیدگاه متفاوتتری دارند نیز مجال حضور دهم.
پیش از این در انتخابات هیات رئیسه با این احساس ناخوشایند روبهرو شده بودم که فارغ از توانایی افراد و تخصص آنها صرف میزان نزدیکی تعیینکننده جایگاه افراد است ولی با آن حس کذایی مبارزه کردم تا در روز انتخابات تمامی استدلالهایم برای استفاده از دیدگاههای متکثرتر در ترکیب نمایندگان شورای مرکزی (وقتی رایهای سفید به دست روسای بیرون هیات مدیره داده شد) از دست رفت. وقتی دیدم کاندیداها حتی میلی به معرفی خود ندارند، بغضی تلخ گلویم را فشرد. بازار محبوبم کوچک شده بود؛ درست مثل سقفهایی که کوتاه میشدند. و این همان عدم باور به منافع مشترک که پایه هر بازار موفقی است بود که آن را کوچک کرده بود.
در دامن اساتیدی کمنظیر که بزرگ شوید تجارت به حالتی عرفانی در تار و پود شخصیتتان تنیده میشود؛ میآموزید که محل تجارت و عبادت در کنار یکدیگر هستند و بازار با همه شلوغیاش به آرامش و نظمی هماهنگ برای بزرگ شدن نیاز دارد، باید صبور باشید و به جای تند و تلخ سخن گفتن، قاطع عمل کنید. میدانستم باید جام استعفا را نوشید ولی در آستانه انتخابات روسای شورای مرکزی سکوت کردم تا جمع تهرانیها را پریشان نکرده باشم، در انتظار حکم ریاست سکوت کردم تا حرمت حکم رئس حفظ شود و در سکوت استعفا دادم تا ریسمان تحلیلرفته همکاری به این ضربه پاره نشود. آنچه در پاسخ همه این بردباریها گرفتم دردناک بود کسی نامه نوشت و مرا به حاشیهسازی فراخواند، دیگري یادداشتی نگاشت و مرا به غزه برد! پلهای پشت سر هم مانند افقهای پیش رو ویران شدند. این روزها هم که بررسی استعفایم به شور گذاشته شده، با این پرسش مواجهم که این همه نقرهداغ شدن برای چیست؟
منبع : عصرارتباط