سخت ترین ثانیه های رفیق قدیمی من
دات – رفیق قدیمی من است. دوره های فوق لیسانس و دکتری را با هم و کنا هم سپری کردیم؛ با هم پیر شدیم.
من استخدام دانشکده نیستم؛ اما او هست؛ یعنی بود و دلم می خواهد بماند. وقتی در راهروی طبقه دوم دانشکده اتاق گرفت؛ یک کلید هم برای من ساخت! تا من هم؛ اتاق داشته باشم!
مرتبط:
اخراج استاد محبوب ارتباطات از دانشگاه علامه طباطبایی
ديروز ظهر وسط جلسه هفتگی سه شنبه هایم با دکتر کاظم معتمد نژاد در مرکز پژوهش های ارتباطات بود که زنگ زد و …. جلسه بر خلاف همیشه طول کشید. جلسه یا ثانیه ها؟
عصر رفتم دفتر کارش در خبرگزاری میراث فرهنگي. روبرویش نشستم؛ همان لبخند دوست داشتنی و پر شرم همیشه را داشت؛ این بار با چشمانی در هاشور اندوه.
بهش گفتم؛ خبر دادن بلد نیستی؛ مقدمه ای می خواهد و کش و قوسی تا آدم سکته نکند؛ آن هم قلب پرولاپسی و اسپاسمي من …
چای ریخت؛ گپ زدیم و غروب يك تاکسی دربست گرفتیم؛ طرف خانه هایمان.
من هنوز امیدوارم راهی پیدا شود و او در دانشکده ای که در آنجا از لیسانس تا دکترا درس خوانده و معلم همانجا هم شده باقی بماند. به یقین؛ فضای دانشگاهی ما به دانش دکتر حسن نمک دوست تهرانی نیاز دارد و به گمانم قوانین استخدامی باید به این دانش؛ برگ و بار بدهد نه او را از محیط طبیعی اش جدا کند.
رفیق قدیمی من سختی زیاد کشیده؛ اما به گمانم این آدم عاطفی از اینکه این بار باید از محیطی فاصله بگیرد که در آن بزرگ شده و به در و دیوارش و به دانشجویانش خو گرفته؛ سخت ترین ثانیه هایش را تجربه می کند. این را چشمانش به من می گفت وگرنه بر لبانش همان لبخند همیشگی بود.
او بازهم درس خواهد داد؛ ولي كاش در همين دانشكده خودمان.
اميدورام دكتر كاظم معتمد نژاد پدر علمي همه ما مثل هميشه راهي بيابد و ماجرا حل شود. دكتر مثل هميشه اميدوار بود.