تکنولوژی
گفتوگو با جانمارکو کارنواله، بنیانگذار شتابدهنده رُم
نام نویسنده: دکتر محیا کربلایی *
ساعت 8 صبح به او یک ایمیل میزنم تا مطمئن شوم که مصاحبه ساعت 9 را فراموش نکرده است.ساعت 9 و نیم میشود و باوجود اینکه تاکنون چند پیامک هم به او فرستادهام، خبری نیست. کم کم تصمیم میگیرم مصاحبه را به روزی دیگر موکول کنم که ساعت یک ربع به 10 تماس میگیرد: «من خواب ماندم! تا یک ربع دیگر خودم را میرسانم!»وقتی بالاخره با یک ساعت تاخیر برای مصاحبه آماده میشویم، جانمارکو کارنواله (Gianmarco Carnovale)، کارآفرین باتجربه ایتالیایی که تازه از خواب بیدار شده میگوید: «خودت هم میدانی کار ما اصلا ساعت و زمان مشخصی ندارد! دیشب تا نزدیک صبح بیدار بودم. گاهی اوقات هم پیش میآید که ساعت 2 بعد از ظهر بخوابم.»جانمارکو 43 ساله کارآفرینی را از 20 سال قبل آغاز کرده است و اکنون بهعنوان یکی از با تجربهترین افراد در بخش استارتآپها در بسیاری از مراکز رشد ایتالیا و شرکتها و بانکهای بزرگ این کشور به ارائه مشاوره به کارآفرینان جوان یا سرمایهگذاران میپردازد.در 23 سالگی دانشگاه را برای کارآفرینشدن نیمه تمام میگذارد و ما هم صحبتهایمان را از همینجا آغاز میکنیم. بخش نخست این مصاحبه را بخوانید :
چه چیزی باعث شد بدانی که میخواهی کارآفرین شوی؟ واکنش خانواده و دوستانت به نیمهکاره رها کردن دانشگاه چه بود؟
وقتی دبیرستان را به پایان رساندم، یکی دو سالی به آمریکا رفتم. هرچند که در دانشگاه در ایتالیا ثبتنام کرده بودم، اما بخشی از درسهایم را از راه دور میخواندم. 18 تا 20 سالگیام را در کالیفرنیا گذراندم. وقتی دوباره به ایتالیا برگشتم، وارد دانشگاه شدم اما تمام فکر و ذکرم آمریکا بود.در مقایسه با آمریکا، اروپا به نظرم حداقل 20 سالی عقبتر به نظر میآمد. به این فکر افتادم که حالا که من این فرصت را یافته بودم تا آینده را در جایی دیگر ببینم، چرا آن را در کشور خودم پیاده نکنم؟ و از تجربیات کارآفرینی آمریکاییها اینجا (ایتالیا) استفاده نکنم. خلاصه خیلی نتوانستم دربرابر این فکر مقاومت کنم. هرچند بعضی از درسهای دانشگاه به نظرم مفید بود، اما در مجموع آنقدر همه چیز تئوری بود که فرصتی برای بهکار بردن چیزهایی که میخواندیم، وجود نداشت.وقتی تصمیم گرفتم دانشگاه را رها کنم، خانوادهام خیلی مخالفت کردند. پدرم دیگر با من حرف نمیزد، مادرم به دنبال راهی میگشت تا مرا سر عقل بیاورد. دعوایمان آنقدر بالا گرفت که خانه را ترک کردم. اولین کاری که باید انجام میدادم، یافتن شغلی بود که بتوانم خرجم را دربیاورم. بعد از مدتی که خانوادهام متوجه شدند در تصمیم خودم مصر هستم و میخواهم راهم را ادامه دهم، دوباره رابطهمان را از سر گرفتیم.
اولین تجربه کارآفرینیات چه بود؟
اولین تجربهام با یکی از پسرخالههایم شروع شد. در حدود سالهای 1996 بود، میخواستیم یک تجارت راهبیندازیم اما حتی ایده روشنی هم نداشتیم که میخواهیم چه کار کنیم. در آن سالها تلفنهای موبایل به سرعت بین مردم جای خود را باز میکردند، شرکتهای بزرگ مثل تلهکام و ودافون در حال توسعه خدمات تلفن همراه خود بودند.ما یک مغازه کوچک باز کردیم که در آن انواع و اقسام دستگاههای الکترونیکی کوچک که قابل حمل بودند را میفروختیم. رفته رفته محصولاتمان بیشتر میشد و توانستیم یک زنجیره فروشگاه از 8 مغازه باز کنیم و در سطح کشور به افراد متخصص و حرفهای جدیدترین تکنولوژی روز را ارائه میکردیم. برای این کار هم بسیاری از محصولاتمان را مستقیما از خارج وارد میکردیم. سعی میکردیم هر تلفن همراهی را نفروشیم، بلکه فقط آنهایی را که از تکنولوژی بالاتری برخوردار بودند، ارائه میکردیم. اولین MP3 Playerها را وارد میکردیم. اولین کامپیوترهای جیبی و خلاصه به این ترتیب پیش میرفتیم.
ولی به همین فروشگاهها بسنده نکردی، درست است؟
درست است. مزیت بزرگ فروشندگی این بود که میتوانستم از نزدیک با مشتریان در تماس باشم، با آنها صحبت کنم و نیازها و سوالاتشان را بشناسم. در آن سالها اینترنت رفته رفته جایگاه محبوبتری پیدا میکرد و من به فکر ساختن یک مجله اینترنتی در رابطه با تکنولوژی موبایل افتادم. جایی که به سوالات و مشکلات مردم پاسخ دهم و آنها را راهنمایی کنم. این وبسایت حدود 8 سالی فعال بود.پس از مدتی، متوجه نیاز شرکتها شدیم و به کمک یکی از شرکایم به طراحی و ارائه راهحل برای شرکتها میپرداختیم. در سالهای 2000 چیزی به نام اپلیکیشن وجود نداشت، ما به ساخت برنامههای مورد نیاز برای سیستمهای عامل مختلف میپرداختیم. آن زمان کامپیوتر جیبی بود، سیستمهای پالم بود، نوکیا بود… و ما برای شرکتها در سایتمان ساخت برنامهها را انجام میدادیم. مکانیزم امروزی این کار همان است که در فروشگاه اپلیکیشن تلفنهای امروزی میبینیم و به این ترتیب یک شرکت نرمافزاری به وجود آوردم. یک شرکت دیگر هم به راه انداختیم که از کشورهای آسیایی بخشی از تکنولوژی را برای شرکتهای بزرگ مثل مدیاورلد به ایتالیا وارد میکردیم؛ یعنی به شریک تجاری و واردکننده شرکتهای بزرگ بدل شده بودیم.
دستیابی به چنین جایگاهی چقدر طول کشید؟ از کجا شروع کردی و به کجا رسیدی؟
در سال 2006 بود که سهامم را واگذار کردم و از این مجموعه بیرون آمدم. از یک گروه سه نفره شروع کرده بودیم و طی 8 سال، چهار شرکت باز کرده بودیم و در مجموع 50 نفر کارمند داشتیم. درآمد سالانهمان در آن سال 10 میلیون یورو بود که نشان میداد چقدر سریع رشد کردیم.
چرا از این مجموعه بیرون آمدی؟
در آن مدت شرکتهای ما رشد بسیار خوبی داشتند، هر سال درآمدمان دو برابر میشد. مدام به انجام سرمایهگذاریهای جدید اقدام میکردیم و برنامه من این بود که برای سال بعدی درآمد را به 20 میلیون یورو برسانیم. اما شرکای من کم کم پویایی خود را از دست میدادند و به جای اینکه با همان قدرت قبلی کار کنند، میخواستند ترمز کنند. مدت زیادی مشاجره داشتیم و عاقبت من که به هیچ وجه نمیخواستم متوقف شوم و میخواستم بازهم پیش بروم از شرکت خارج شدم و سهامم را که حدود 30 درصد بود واگذار کردم.
آن شرکتها هنوز وجود دارند؟ وقتی مجبور به گرفتن این تصمیم شدی، چه حسی داشتی؟
نه! موتورشان من بودم. وقتی بیرون آمدم، از دو سال بعد از آن مشکلاتشان شروع شد و مجبور به بستن شرکتها شدند. وقتی مجبور به ترک شرکت شدم، حس میکردم که پسرم را رها میکنم! خیلی سخت بود. هر چند که من سهامدار اصلی نبودم و شریک دیگری که 50 درصد از سهام را دارا بود، چون سرمایه بیشتری آورده بود، اما تمام زحمات اصلی را من کشیده بودم و میدیدم که همهاش از بین میرود. خیلی حس بدی بود…
با این حساب در سن 33 سالگی مجبور شدی همه چیز را از نو شروع کنی. تا آنجا که میدانم برای چهار پنج سالی به عنوان بازاریاب با استارتآپهای سیلیکون ولی در ایتالیا فعالیت میکردی و بعد از آن به عنوان مدیر فروش و بازاریابی یکی از شرکتهای بزرگ وابسته به تلهکام ایتالیا مشغول بهکار شدی. در این مدت دنیای کارآفرینی را به کلی کنار گذاشتی؟
درست است که برای نزدیک به پنج سالی خودم مستقیما به تاسیس شرکتی جدید اقدام نکردم، اما از دنیای کارآفرینی هرگز دور نبودم. هم با استارتآپهایی که در آمریکا بودند مرتب ارتباط داشتم و هم به واسطه مدیریت فروش این شرکت جدید، دائم در سفر بودم و ارتباطات جدیدی پیدا میکردم. هر وقت به رم برمیگشتم، سعی میکردم با کارآفرینان ارتباط برقرار کنم. حدود سال 2010-2009 بود که موضوع استارتآپها در ایتالیا روز به روز داغتر میشد و من در فکر راهاندازی یک شتابدهنده ایده در رم بودم. در این بین با یک کارآفرین دیگر آشنا شدم که به تازگی از سیلیکون ولی بازگشته بود و مجذوب شتابدهنده ایده وای کامبینیتور شده بود. ایده راهاندازی مرکز رشد مشابه در ایتالیا آنقدر برایمان جذاب بود که تقریبا بلافاصله مشغول بهکار شدیم و اولین شتابدهنده ایتالیا با عنوان ایر لب را اواخر سال 2010 تاسیس کردیم.
در طول این سالها چند استارتآپ را روانه بازار کردید؟
در سال 2011 هفت استارتآپ روانه بازار شدند که من هم ناظر و هم سهامدار بودم. در سال 2012 شتابدهندههای دیگری در حال راهاندازی بودند و تصمیم به تاسیس یک انجمن گرفتیم تا همه این شتابدهندهها را به نوعی زیر یک چتر جمع کنیم و به این ترتیب من به عنوان مدیر انجمن استارتآپهای رم انتخاب شدم. اما در سال 2013 دوباره جدا شدم و به عنوان مشاور به شتابدهندههای شرکتی مانند تلهکام ایتالیا و اونی کردیت بانک پیوستم و چند شتابدهنده جدید راهاندازی کردم.در مجموع فکر میکنم حدود هفت استارتآپ را خودم تاسیس کردم و حداقل 50استارتآپ را که تاسیس شده بودند توانستم روانه بازار کنم.
از میان استارتآپهایی که خودت تاسیس کردی، شکست هم خوردی؟ علتش چه بود؟
بله. مخصوصا استارتآپهایی که در ابتدا راه انداختم. هریک بهدلیل خاصی، اما علت عمده نداشتن ایده و بینش درست بود.
اما همیشه به خودت جرات امتحان کردن دادی. هزینه این امتحان کردن زیاد نیست؟
به نظرم هزینه اینکه همیشه مطالعه کنی ولی هیچ وقت آن را بهکار نبری و امتحانش نکنی، خیلی بیشتر از این است که ایدهات را محک بزنی، اگر درست پیش نرفت میتوانی تغییرش بدهی. آنقدر این کار را ادامه بدهی که بالاخره ایده درست را پیدا کنی. خطر از دست دادن زمان از هرچیزی بیشتر است چون ممکن است بازار و لحظه درست را برای همیشه از دست بدهی.
اما رمز یافتن ایدههای جدید برای تغییر چیست؟
من یک استراتژی دارم: اول شرکت را تاسیس میکنم و آن را قدری پیش میبرم. بعد خود کمی عقبتر از آنها میایستم و سعی میکنم پیشرفت شرکت را از بیرون نگاه کنم. برای اینکه اگر همیشه درون مدیریت باشی، نمیتوانی اشکالات را ازبیرون ببینی، اما اگر بتوانی کمی خودت را جدا کنی، میتوانی برای مشکلاتی که پیش میآیند، راهحلی پیدا کنی.گاهی اوقات حتی خودم را به انجام کارهایی دیگر مشغول میکنم، اما گوشهای از ذهنم با آنهاست.
وقتی ایده جدیدی پیدا کردی، چطور تیم و اعضایت را پیدا میکنی؟
من معمولا درباره ایدهام با خیلیها صحبت میکنم. هرچه بیشتر بهتر. وقتی با افراد زیادی درباره موضوع حرف میزنی، بالاخره کسی پیدا میشود که میگوید «عجب فکر خوبی، باهم راهش میاندازیم» و از اینجا همکاری شروع میشود.
نمیترسی کسی ایدهات را بردارد و خودش آن را راه بندازد؟
راستش را بخواهی، آنقدر کارهای مختلف کردهام و ایدههای جدید داشتهام که از حرف زدن درباره آنها نمیترسم. اگر کسی ایده مرا قبل از خودم راه بیندازد، به نظرم او بیشتر از من به موفقیت آن اعتقاد داشته است! البته اگر کسی هم به موازات من پیش برود، یا باید با هم رقابت کنیم، یا میتوانیم با هم شراکت راهبیندازیم و قویتر شویم.
الان روی یک استارتآپ که خودت راهاندازی کردهای مشغول هستی. قرار است چه کار کند؟
اسکیودر اسم استارتآپ ما است. یک موتور سیکلت هوشمند است که در سطح شهر پارک شده. اگر تو آن را لازم داری از طریق اپلیکیشن موبایلت آن را رزرو میکنی، به جایی که میخواهی میروی و وقتی کارت تمام شد آن را پارک میکنی و نفر بعدی میتواند از آن استفاده کند.
چقدر جالب. هماکنون فعال شده است؟
هنوز نه. یک سال است که روی آن کار میکنیم. تا یک ماه دیگر نسخه آزمایشی نهایی را راه میاندازیم و در حدود 6 ماه دیگر در بازار خواهیم بود.
تیمتان چند نفر است؟
هفت نفریم. پنج سهامدار و دو نفر کارمند.
بخش دوم این مصاحبه را اینجا بخوانید .
منبع : دنیای اقتصاد