گفت و گو با سيدابوطالب نجفي مديرعامل شرکت داده پردازي ایران
نام نویسنده: مجتبي محمودي- آرش برهمند
پشت در نشيني حداقل 4 ساله ما براي گفتوگو با مديران عامل شرکت دادهپردازي ايران بالاخره با تفقد ابوطالب نجفي به پايان رسيد. چنانکه برخلاف رويه مرسوم ارسال چندين و چند باره فکس و عريضه نويسي تنها با يک تلفن قرار گفتوگو تنظيم و گفتوگوي 3 ساعته ما انجام شد.
پاسخهاي ابوطالب نجفي به سوالات ما وضعيت و شرايط جديدي براي دادهپردازي را نشان ميدهد. از همين رو ميتوان دريافت که دادهپردازي در صورتيکه بتواند نشستن نجفي بر صندلي مديرعاملياش را تحمل کند، عملا يک پوستاندازي جدي دوران جديدي را تجربه خواهد کرد. درک اين موضوع نياز به زمان دارد، ما که منتظريم.
***
کارنامه کاري شما نشان ميدهد حدود دو دهه پيش اينجا بوديد، بعد از دوره کاري در دادهپردازي به جاهاي مختلف از جمله گمرک رفتيد و بعد دوباره برگشتهايد اينجا. ميتوانم بپرسم چطور وارد دادهپردازي شديد و اين کوچ مديريتي به چه دليل بود؟
مدارک تحصيلي من همه مال خارج از کشور است. پس از اينکه آمدم ايران بعد از سربازي دنبال کار ميگشتم. يکبار يک آگهي ديدم که نوشته بود دادهپردازي. من نفهميدم يعني چه. يعني با اين واژه در سال 65-64 خيلي آشنا نبودم. شايد خيليها نميدانستند. الان هم اگر به يک عده از آدمها بگوييد دادهپردازي، نميفهمند. فکر کنم اين لغت ترجمه Data Processing باشد. يک کار ترجمه گرفته بودم- چون زبان انگليسيام خوب بود- فکر کنم دارالترجمه نصرت بود که داشت دوران خدمتم تمام ميشد. آنها يک پروژه داشتند و من کار ترجمه انجام ميدادم که يکي از بچهها گفت آقا دادهپردازي استخدام ميکند. گفتم کجا؟ گفت دادهپردازي. گفتم چي کار ميکند؟ گفت اين IBM سابق است و راه را نشان دادند، من آمدم ديدم نوع کارش خوب است و تستهايي ميگرفتند براي استخدام. آزموش هوش، انگليسي و فني. حالا تو بگو يک خورده هم پارتيبازي ….
آن موقع که شما وارد شديد ترکيب مديريت چگونه بود؟
آقاي کرمانشاه مديرعامل بود. آقاي تهراني و مخبر جزو مديران بودند، آقاي سروش آموزش و آقاي ميرزازاده مديرکل مالي و اداري بود. به جز ترکيب مديرکلها و مديرعامل، بقيه بدنه مال IBM بودند. ولي مديرکلها و مديرعامل مال نسل بعد از انقلاب بودند که اينها آمده بودند و عهدهدار قضايا شده بودند. منتها فرآيند و فونداسيون کار، همان IBM بود يعني روشهايي که در شرکت جاري بود، هنوز هم تقريبا همان است. البته خيليهايش را بوميسازي کردهاند و خرابش کردهاند. نحوه استخدامها خراب شده، نحوه اينکه نيروها جابهجا شوند همه تغيير کرده و خراب شده؛ ولي آن موقع اينها هنوز وجود داشت. بهخاطر همين، نيروها که ميخواستند بيايند، بايد اين سلسله مراتب را ميگذراندند که من هم گذراندم. حالا مثلا با درصدي يک مقدار بيشتر از ناپلئوني قبول شدم و در واحدي که آن موقع داشت به اسم DOSVS مشغول به کار شدم. حدودا تا سال 73 اينجا بودم اما نگاه من اين بود که شايستهسالاري در شرکت حاکم نيست. در آن دورهها ديگر در جابهجايي مديران بيشتر ارتباط و دوستي و اين چيزها حاکم بود. ديدم ما هرچقدر هم زحمت بکشيم، در اين سيستم رشد نخواهيم کرد. يک موقعيتي پيش آمد و يکي از دوستان من در يکي از شرکتهاي وزارت بازرگاني مديرعامل شد و از من دعوت به همکاري کرد و من رفتم آنجا و بهعنوان معاون مديرعامل فعاليت کردم. از آن به بعد ديگر از کارهاي صرف فني جدا شدم. يعني رفتم به سمت کارهاي مديريتي که هميشه يک فني هم در کنارش بود. اين دليل اصلي جابهجايي از دادهپردازي بود.
يعني شما مامور به خدمت شديد؟
نه، من از دادهپردزاي بازخريد شدم و از آن به بعد هرجا رفتم، قراردادي کار کردم. يعني هرچه سازمانها مثل گمرک تلاش کردند که من را رسمي کنند، گفتم نه قراردادي بهتر است.
چرا؟
وقتي شما رسمي ميشويد، به نظر من محافظهکار ميشويد. بهعنوان يک کارمند رسمي مجبور ميشويد در قالب سازمان بنشينيد و فکر و فرهنگ سازمان شديدا روي شما حاکم ميشود. ترسهايي بهوجود ميآيد که وقتي ميخواهيد در جلسات اظهارنظر کنيد، بهخاطر اينکه کارمند رسمي هستيد، دچار محافظهکاري ميشويد. مجبوريد حرفتان را نگه داريد، حرفي که بايد زده شود. نگاهي که من داشتم ميگفتم بهعنوان کارمند قراردادي هروقت تحت فشار قرار بگيرم با يک فاصله يک ماهه از سازمان جدا ميشوم. يا بالعکس سازمان هم اگر خوشش نيايد، با يک فاصله يک ماهه من را جدا ميکند بنابراين با اين نگاه، من قراردادي بودم.
يعني جدا شدنتان از گمرک به همين صورت بوده؟
بله. منتها آنها مهلت دادند و ما هم گفتيم که ارادتمنديم.
بازگشت به دادهپردازي به چه صورت بود؟
ميدانيد که اول بهعنوان مديرعامل برنگشتم بهعنوان رييس هيات مديره برگشتم. روندي که وجود داشت، وقتي من از گمرک بيرون آمدم و در شهرداري مشغول بودم، دوستان مشترک در مجموعه بانک مرکزي مشغول به کار شدند. در شرکت ملي انفورماتيک در مجوعه بانک مرکزي، معاونين اقتصاديشان، معاون فناوري وين سابقه من را ميدانستند که به هر حال که سابقه 8-7 ساله در دادهپردازي دارم. آن12-10 سالي هم که از مجموعه دادهپردازي بيرون بودم، هميشه در بخشهاي IT درگير بودم. چه بهعنوان مدير و چه بهعنوان معاون يعني با بازار و صنعت IT آشنا بودم.
زمانيکه در دادهپردازي نبوديد، بهعنوان سفارشدهنده پروژه با اينجا در ارتباط بوديد؟
بودهام. منتها اين يکي از چالشهايي است که من هميشه بيان ميکنم. يعني ميگويم من که بهعنوان کارفرما يا مشتري دادهپردازي مينشينم، جايگاهي که دارم، انتظارم اين است که وقتي جلسه برگزار ميشود، دادهپردازي با دستهاي پر در جلسه حضور پيدا کند.
يا چيزي به اندازههاي اسم دادهپردازي.
دقيقا. ولي متاسفانه هيچ وقت اين را نديدم. يک مثال بزنم. ما يک مناقصه بزرگ در گمرک داشتيم که اسمش مالي- اداري بود. وقتي نمايندگان دادهپردازي آمدند از طرح خودشان دفاع کنند، يک پرزنتيشن هم نداشتند. من گفتم حالا من معاون گمرک ايران هستم دو تا کارشناس از دادهپردازي آمدهاند 5 نفر هم نشستهايم از مديرکلها. گفتم پرزنتيشنتان کو؟ گفتند ما دادهپردازي هستيم. گفتم منم گمرک ايران هستم. اين يعني چه؟ گفتند شما که آنجا بودهايد. گفتم اولا من که بودم 10 سال پيش بوده تازه فيلدي که الان داريم صحبت ميکنيم، فيلد ملي- اداري است. شما دو تا اصلا بلد هستيد بفهميد در مالي- اداري چه خبر است؟ با واژههايي که الان دوستان ميخواهند سوال کنند، ميتوانيد جواب بدهيد؟ بهراحتي ديديم اينها نميتوانند زبان مشترک داشته باشند. يک جايي ديگر من در بيمه ايران بودم در بيمه ايران يادم هست سال69-68 پردازنده مرکزياش را خود من نصب کردم. يعني سختافزارش را بچههاي مهندسي تعميرات نصب کردند، نرمافزارش را من از دادهپردازي رفتم نصب کردم. من همزمان با گمرک، چون در بيمه ايران هم مشاور هيات مديره بودم، سال 83 گفتم که با حالت بدبختي چيزي را که خودمان يک روز نصب کرديم را بايد بکنيم. يعني ديدم اي Mainframe،ا 300 متر فضاي مفيد بيمه ايران را در خيابان مطهري اشغال کرده. يک دستگاه بزرگ که ماهي يک بار روشن ميشود براي اينکه فقط سيستم حقوق و دستمزد رويش هست. به بچهها گفتم برويد يک برنامه اجرايي در بياوريد که اين محيط را عوض کنيم و بياوريم روي PC و Mainframe را جمع کنيم. ظرف سه ماه محيط را عوض کرديم. برنامه حقوق و دستمزد را جمع کرديم و مجموعه Mainframe را فکر کنم کيلويي فروختيم. چون ديگر کسي اين دستگاهها را نميخرد. به دادهپردازي ميگويم شما بايد حواستان جمع باشد. دورهاي دادهپردازي در دهه 60 و 70 انحصاري بود. دهه 60 که کاملا انحصاري بود و اصلا در بازار رقيب نداشت. همه مشتريان دولتي براي اينکه پول به خزانه برنگردد، سه ماه آخر ميآمدند دو دستي پول را به دادهپردازي ميدادند که ما اين پول را اضافه داريم چون نميخواهيم به خزانه برگردد، شما يک کاري براي ما انجام بده. ما هم ميرفتيم برايشان تجهيزات و… ميخريديم. تا اواسط دهه 70همچنين وضعيتي بود. ولي وقتي بازار رقابت تغيير کرد، دادهپردازي نگرش خود را تغيير نداد. يعني هنوز که هنوز است، اينجا همين امروز که داريم صحبت ميکنيم بسياري از بدنه دادهپردازي نگاهشان نگاه دولتي است. فکر ميکنند هنوز دادهپردازي قدرت دارد و ميتواند در بازار رقابت وارد شود.
الان اينجا هنوز دولتي ات يا نه؟
نه اينجا ديگر خصوصي است. ما در بورس هستيم ولي اشکال قضيه همين است. بهخاطر اينکه اگر پله پله سهام را که نگاه کنيم، آن سهام انتهايش بخشي را يک شرکت دولتي دارد، بخشي را بانک مرکزي، ملي يا صادرات دارند و باز آن بانکها يک جوري به دولت وصل ميشوند. ته قضيه ما يک حالت نيمه دولتي، نيمه خصوصي، نيمه تعاوني، شبه دولتي داريم. بهخاطر همين است که شما ميبينيد که تغييرات تند تند صورت ميگيرد. اين شايد يکي از اشکالات باشيم.
سه مدير قبلي شما در مجموع يک سال اينجا نبودند. چه تضميني وجود دارد که شما در جايي مانند دادهپردازي با اينرسي سکوني که وجود دارد، بتونيد چيزي که ميخواهيد، اجرا کنيد؟
براي دادهپردازي مجمعي وجود دارد که تعدادي صاحبان سهم دارد. نگاه که ميکنيم ميبينيم بالاي 50 درصد صاحبان سهم دادهپردازي بانکها و بانک مرکزي هستند. بنابراين اگر تغييراتي در آنجاها صورت بگيرد، احتمال آنکه آن موج بيايد به دادهپردازي هم برسد وجود دارد. هيچ تعهدي وجود ندارد که من الان بروم از رده بالاتر خودم امضا بگيرم که دوسال اينجا هستم. چرا؟ چون رده بالاتري هم به او امضا نميدهد.
فکر نميکنيد براي شرکتي مانند دادهپردازي چنين ثباتي لازم است؟
قطعا لازم است. من خودم را نميگويم که اينجا تثبيت شوم. ميگويم آن هيات مديرهاي که ميآيد، مديرعاملي که ميآيد، طبيعتا يکسري برنامهها در ذهن دارد. وقتي دادهپردازي در طول بيست سال گذشته يک روند آرام به سمت نزولي داشته، طبيعتا زمان ميبرد که اين روند را بخواهيم صعوديکنيم. درآمدها، رضايتمندي مشتريان و … را .
البته روند نزولي آهسته نبوده شما چون بستر زماني را در نظر ميگيريد، اينطور ميشود.
بله. بستر زماني را که نگاه ميکنم ميگويم.
وگرنه افت محسوسي داشته است.
بله. حالا براي اين قضيه طبيعتا زمان احتياج دارد. نميگويم 10 سال و 15 ساله. ولي يک افق 2 ساله را بايد ببيني که بتواني شرکت را جمع و جور کني؛ شرکت که الان خيلي سنگين است.
تعداد نيروهاي اداريتان الان در چه وضعيتي است؟
حدود 380 نفر نيرو داريم.
قرارداديها را هم داريد حساب ميکنيد؟
ما حدود 380 نفر نيروي رسمي و قرادادي داريم.
من چيزي حدود 500 نفر شنيده بودم.
نه. در طول سال گذشته يک مقدار کاهش پيدا کرد. زمان رياست هيات مديره يک مقدار فشار آورديم اين جمع شود اما تعدادي قرارداد هم با اشخاص حقيقي داريم که شايد 30 تا 40 نفر باشند. اشخاص حقيقي يعني …
مثلا مشاور؟
نه. من مشاور ندارم. سه مديرکلي را که عوض کردم، گذاشتم مشاور. از بيرون کسي نيامده. تعدادي از نيروها دارند بازنشسته ميشوند. نيروهاي تانمندي هستند که جايشان هنوز پر نشده. اين نيرو که دارد بازنشسته ميشود، ميگوييم بيا يک سال با ما يک قرارداد پيمانکاري ببند- چون ديگر قرارداد رسمي نميتوانيم ببنديم- يک حقوقي ميدهيم که ماهيانه به ما سرويس و خدمات بدهد. با اين تعداد شايد الان حدود 400 نفر نيرو داريم.
وقتي شما ميدانيد که هيچ تضميني وجود ندارد که سه ماه ديگر اينجا هستيد، چطور ميخواهيد برنامه خود را اجرا کنيد؟
آنور قضيه هم هست. يعني ممکن است سه سال ديگر اينجا باشيم.
اجازه بدهيد سوال را به شکل ديگري مطرح کنم. دو مديري که قبل از شما اينجا بودند، تا چه اندازه رفتارهاي مديريتيشان باعث برکناري شده و تا چه اندازه براثر موجهاي بالادستي کنار رفتند؟
ترکيبي نگاه کنيد به قضيه. يعني طبيعتا ارتباطات سياسي تاثيرگذار است. ولي ارتباطات سياسي به عملکردها هم بر ميگردد. يعني اگر من بهعنوان مدير اينجا عملکرد خيلي خوبي داشته باشم، آن نفر بالا هم عوض شود و نفر بعدي بيايد، يکي از مواردي که در رابطه با من نگاه ميکند، عملکرد من است. اگر من عملکرد خيلي خوبي داشته باشم، بايد ريسک خيلي بالايي را بپذيرد که من را عوض کند.
ريسکي که در گمرک پرداخته شد!
دقيقا. يعني بايد ريسک بازار بورس را بپذيرد. فشارهاي بازار سرمايه را بپذيرد. چون ميگويد اين آقاي نجفي نمي-مثال عرض ميکنم- زمانيکه شرکت را تحويل گرفت، EPS شرکت منفي 200 ريال بوده. اين را آورده رسانده به، به اضافه 100 ريال. پس اين يعني کار بسيار خوبي انجام داده. کار سختي را جلو برده. حالا اگر اين آدم بيايد من را به هر دليلي عوض کند، بايد پاسخگويي به مجمع و سهامداران داشته باشد.
طرح اين استدلال از جانب شما عجيب است. چون اصولا دادهپردازي رفتار بورسي ندارد.
چرا ندارد؟
به خاطر اينکه دائما مدير عوض ميکند، خيلي به کارنامه اهميت نميدهد. شما ميبينيد يک مدير 4ماه است که منصوب شده و هنوز همه کارمندان او را نديدهاند. يک قسمتي از اين هم مربوط به زماني است که شما هم در هيات مديره بوديد.
نگاهي که در هيات مديره در دورهاي که من بودم وجود داشته – البته هنوز هم عضو هيات مديره هستم- با يکسري چالشها در سال 88 مواجه بوديم که اين چالشهاي سياسي در همه سازمانها تاثيرگذار بوده.
من قبول دارم و نميخواهم اينقدر بحث را بالا ببرم. اما يک برداشت عمومي وجود دارد که وقتي آقاي خادم هم اينجا بودند قرار بود شما مديرعامل باشيد. يعني يک جور زمينهچيني براي مديرت شما بود. به نظر ميرسد از همان زمان هم نگرش کلاني که وجود داشته در رابطه با اين شرکت، داشته زمينهچيني ميکرده براي اين کار. اين اشتباه است؟
به نظر من اشتباه است. چرا؟ به خاطر اينکه وقتي با آن نگرش، چه من يا کسي ديگر وارد شرکت شود، مديرعامل قبلي تضعيف ميشود.
خب تضعيف شد ديگر.
نه. تضعيف شدن يعني چه؟ يعني اينکه وقتي من بيايم بهعنوان رييس هيات مديره بنشينم، اختيارات مديرعامل را محدود کنم يا داخل اجرا شوم. شما الان يکسري اختيارات بهعنوان خبرنگار داريد، اگر مدير بالا سري اختيارت را بگيرد، دارد تضعيف يا محدوديت ميکند. زمانيکه آقاي خادم اينجا مديرعامل بود، تمام طرحها و ايدههايي که داشت ميآمد در هيات مديره. منتها مجبور بود از آنها دفاع کند. فرقش با قبل چه بود؟ من اين را هميشه گفتهام. دادهپردازي هميشه شرکتي بوده که کاملا مديرعامل، هيات مديره را ميرانده.
هميشه که نه ولي شايد زمانهايي.
نه نه. چرا چرا. اصلا هميشه رايج بوده است. ايران خودرو را نگاه کنيد. بانک را نگاه کنيد. مديرعاملها معمولا رييس هيات مديره هستند و کل شرکت را آنها ميرانند. در دادهپردازي هم معمولا اين رايج بوده. با آمدن من بهعنوان رييس هيات مديره موظف، من به مديرعامل گفتم طرحهايت را بياور در هيات مديره.
که يعني توجيه داشته باشد؟
آفرين. توجيه داشته باشد به هيات مديره گزارش بدهد.
ميدانيد چرا انتخاب شما در آن سمت عجيب بوده و اين برداشتها ايجاد شد؟ چون شما اصولا مدير اجرايي هسيد. يعني سابقهتان اجرايي است اما آن سمت کاملا مديريت کلان و سياستگذاري است. به نظر من آن انتخاب فقط ميتوانست يک جور زمينهچيني باشد براي اينکه شما بياييد و مديرعامل شويد.
ممکن است اين ديدگاه هم وجود داشته. من انکار نميکنم. ممکن است دوستان اين نگاه را هم داشتهاند. ولي من که آمدم نشستم بهعنوان رييس هيات مديره موظف، نيامدم آن نگاه را اجرا کنم که يک جورهايي جلوي طرحهاي مديرعامل را بگيرم. در بسياري از جاها گفتم با هيات مديره مشاوره کنيم و کمک کنيم که کار جلو برود. بعدش هم آقاي خادم روزي که جابهجا شد، به او گفتم با اين کارهايي که صورت گرفته ارتقا هم گرفتي. يعني وقتي از دادهپردازي ميروي خدمات انفورماتيک، ارتقا ميگيري. به او گفتم منتها اين ارتقا يک مقدار خطرناک است.
من وقتي در گمرک بودم، قبل از اينکه معاون شوم، اتاقم در طبقه دوم بود. بهعنوان مشاور رييس کل و مدير پروژه، وقتي معاون شدم، طبقه هفت گمرک اتاق دادند. من سه ماه نرفتم. گفتند چرا نميروي، گفتم خطرناک است. اگر از طبقه دوم من را پايين بيندازند، دست و پايم ميشکند. بالاخره يک جوري زندگيام ميچرخد اما اگر از طبقه هفتم پايين بيندازند، ميميرم. به آقاي خادم هم گفتم ببين رفتي بالاتر خطرناک است. آنجاها بايد خيلي حواست جمع باشد.
شما چقدر با طرحا و کارنامه آقاي خادم موافق بوديد؟
يکي از مهمترين طرحهايش سرمايهگذاري در کار Core Banking بود. يک کار شروع شده بود. ما ميگفتيم بيا در هيات مديره اين را مرور کنيم و ببينيم توجيه اقتصادي برايش وجود دارد يا نه. با توجه به اينکه دادهپردازي از نظر منابع در محدوديت است، آيا بايد برويم دنبال چنين طرح بزرگي؟ من فکر ميکنم صورت جلسههايش هست. چون آقاي خادم انشاي خوبي دارد و بعد هم بهخاطر اينکه بهعنوان مديرعامل، دبير جلسات هيات مديره هم بود، حداقل دو سه صفحه راجع به دستاوردها يا صورت جلسههاي هيات مديره مينوشت که من نگاه ميکنم ما تمام پروژههاي کليدي داهپردازي را در هيات مديره مانيتور ميکرديم. مثلا پروژه تبيان و پروژه سوخت که تازه شروع کرده بوديم.
البته شروع که نکرده بوديد، تحويل گرفته بوديد.
بالاخره مرداد و شهريور 87 بود. بنابراين روي آن پروژه گفتيم که الان در صنعت يک اعتماد نيمبندي به دادهپردازي هست.
بيشتر در بدنه دولتي مورد اعتماد است.
امين است. مورد اعتماد است. پروژه بزرگ هم ميدهند، اما ميترسند. يعني وقتي ميگويند دادهپردازي، انگشت ميگذارند روي کارهاي قبلياش و ميگويند اينجا موفق نبوده آنجا با تاخير زياد اين کار را جلو برده. گفتيم پروژه سوخت را در هيات مديره به صورت ماه به اه مانيتور ميکنيم. گزارش را نگاه ميکنيم. در پروژه تبيان هم اين کار را انجام ميدهيم. يک تعاملي داشتيم. يک جاهايي هم طبيعتا اختلاف ديدگاه داشتيم. ولي اين اختلاف ديدگاه را در هيات مديره بايد حل ميکرديم.
زمانيکه شما به دادهپردازي آمده بوديد، پروژه کارت سوخت گرفته شد؟
نه. در زمان خود آقاي خادم بود، مناقصهاش در ارديبهشت ماه 87 برگزار شد. من که آمدم، اين پروژه قراردادش منعقد شده بود و ساختارش داشت شکل و فرم ميگرفت.
چه مدت طول کشيد که انتقال از ITI به دادهپردازي انجام شد؟
يک بحث چالشي آنجا وجود دارد. چون ITI بهعنوان جاييکه اين کار را شروع کره بود- در زمان آقاي گويآبادي شروع شده بود- با توجه به اينکه ابعاد اين پروژه يک دفعه فراتر از آن چيزي رفت که در بودجه پيشبيني شده بود و آن رقمها تغيير کرده بود، دوستاني که در ITI بودند و شايد هم الان باشند، انتظارشان اين بود که اين قرارداد را حتما خودشان ميگيرند.
منطق هم حکم ميکرد اين اتفاق بيفتد.
بله. من پيگيري کردم از آقاي خادم که چرا دادهپردازي وارد اين قضيه شد، گفت اين را بهعنوان يک فرصت ديدهاند که وارد صنعت نفت شوند. به هر حال صنعت نفت جايي است که پولهاي هنگفتي در کارهاي IT آن وجود دارد. اين را بهعنوان يک فرصت ديدند که از اين طريق وارد اين صنعت شوند و ارتباطات را برقرار کنند و در ضمن …
کسي از بيرون توصيه نکرده بود که اين پروژه از ITI گرفته و به دادهپردازي داده شود؟ چون ITI عملکردي که از ابتدا در اين پروژه داشت، همواره مورد انتقاد بود.
به هر حال خود نفتيها به دنبال اين بودند که کسان ديگري هم در اين پروژه وارد شوند و انحصار ITI شکسته شود. اين را يه جوريهايي اعلام کرده بودند. با اين نگاه که ما هم وارد بحث نفت شويم و هم فرصتي به دست بياوريم، مجموعه دادهپردازي در آن دوران وارد اين پروژه شد و تا الان که حدود 18 ماه از اين قضيه ميگذرد، رضايتمندي نسبتا خوبي براي دادهپردازي وجود دارد. من در اولين جلس هم که بعد از مديرعامل شدن رفتم پيش دکتر اميني- مشاور اجرايي پروژه- وضعيتمان را پرسيدم؛ از نوع سرويس دادهپردازي راضي بودند. منتها در شروع کار ما راجع به گرفتن اطلاعات از ITI چالش داشتيم و مقاومت ميکردند. هنوز هم شايد يک بخشهايي به نظر من از آن اطلاعات کامل منتقل نشده. منتها چيزي که من به نفتيها گفتم، اين بود که ورودها يک فرصت خوبي هم براي نفتيها است. چون دادهپردازي معمولا اينطوري نگاه نميکند. اگر ما سال ديگر در اين پروژه بازنده شويم، اتفاق خوبي که افتاده يکسري اطلاعات و مستندات و روشهاي خوب به وجود آمده که نفر بعدي ميتواند کار را خيلي راحت جلو ببرد. پروژه کارت سوخت براي ما ضمن اينکه يک پروژه نسبتا سياسي است- اتفاقي اگر بيفتد ما بيش از 2500 جايگاه سوخت را داريم و همه اينها را دوستان دارند نظارت ميکنند- يکي از پروژهها کليدي است که داريم انجام ميدهيم.
الان دقيقا چه بخشي از اطلاعات هنوز از ITI منتقل نشده؟
بيشتر روي بحثهاي نرمافزار است. البته ما متولي نگهداري کاملاش نيستيم. ولي به هر حال شما وقتي ميخواهيد ….
پس متولي کيست؟
يک شرکت چيني است. ولي وقتي شما بخواهيد يک مجموعه را جلو ببريد و پشتيباني کنيد، احتياج به يک سري تعاملات و تبادل اطلاعات داريد.
يعني شما الان فقط متولي سختافزاري هستيد؟
شبکه.
اين پروژه جديدي که قرار است کارت CNG و سوختهاي ديگر هم قرار است وارد سيستم شود را هم شما انجام ميدهيد؟
در بحث سوخت ما مجموعه شبکه- چه تجهيزات passive و چه active- را در اختيار داريم و آن دستگاههاي POS و سختافزار را پشتيباني ميکنيم. گازوييل هم تحت پوشش ما است،اما براي CNG هنوز در حد طرح است و اجرايي نشده و شرکت پالايش و پخش فرآوردههاي نفتي ممکن است اين کار را نکند.
منبع : عصر ارتباط