توضيحات يكي از مديران پرشينبلاگ در باره يك گفتوگو
در پي انتشار گفتوگويي در سایت ایتنا با دو تن از مديران پيشين سرويسدهنده پرشينبلاگ در غیاب رضا هاشمي يكي از موسسین اصلی و از مديران فعلی اين سرويس دهنده فارسي، جوابیه ای در اين خصوص به شرح زير ارائ شده است.
مقدمه
در مصاحبهای که در آستانه چهارسالگی پرشینبلاگ با عنوان «پرشینبلاگ فرزند ماست» با مجله کامپیوتر و ارتباطات انجام شد، دو نفر از مدیران اولیه پرشینبلاگ در غیاب سایرین اقدام به اطلاعرسانی در مورد تاسیس و راهاندازی پرشینبلاگ نمودند. متاسفانه در لابلای این مصاحبه نقش بنده(رضا هاشمی) که از همان اوایل عضو گروه پرشینبلاگ بوده و اکنون بیشترین سابقه را در کنار گروه پرشینبلاگ دارم تا حد امکان کمرنگ شد و در حد یک حقوق بگیر و مسوول تبلیغات تحریف داده شد و حتی عنوان سه تفنگدار پرشینبلاگ که عنوانی بود که روزنامه شرق در مصاحبه به ما اطلاق کرده بود از بنده سلب و به سهند قانون منتسب شد.
در مطالب زیر به بخشهای مختلفی از تاریخ پرشینبلاگ اشاره میکنم و تا حد امکان سعی کردهام از اشاره به نقاط ضعف و اشتباهات مختلف همکارانم در دورانی که با هم همراه بودهایم اجتناب کنم و اشاره به برخی کاستیها فقط برای ثبت در تاریخ است تا بعدا دچار تحریف تاریخ و توهمات مختلف نشویم و قصد تخریب ندارم. در طول این یادداشت طبق عادت از اسم کوچک استفاده نمودهام. (سهند: سهند قانون، بهرنگ: بهرنگ فولادی، عطا: عطا خلیقی، رضا: رضا هاشمی)
معرفی
من رضا هاشمی کارشناس ارشد رایانه و از مدیران اولیه پرشینبلاگ و اعضا موسس آن هستم. حضور من در وبلاگستان به سال 1380 به واسطه وبلاگ شخصیام برمیگردد و از این طریق دنبال نیروهای فعال و آشنا با دانش امنیت وب بودم و با بهرنگ آشنا شدم. پيش از راهانداختن پرشینبلاگ به واسطه همین آشنایی در جریان واقع شدم، اولین همکاری فنی مرتبط با پرشینبلاگ به زمانی برمیگردد که به مشکل subdomain ها برخورده بودند و بهرنگ برای حل مشکل از من سوال کرد و به دنبال حل مشکل بودیم تا اینکه نهایتا یک برنامه نویس آلمانی از طریق ایمیل راهکار مناسب را ارایه کرد. در آن زمان به استقبال سربازی پیش خانوادهام در اصفهان رفته بودم و به عنوان مدیر IT یک مجموعه در انتظار امریه خدمت ربازی بودم.
علت تاکید بر موسس بودن
بحث موسس بودن یا نبودن ریشه در اختلاف نظر کنونی من و عطا و بهرنگ دارد چون ما هیچوقت در جهت کمرنگ کردن یکدیگر قدمی برنمیداشتیم و اصلا این صحبتها در مرام ما نبود. ما همیشه مدیر و همراه و پایه اصلی و به قولی تفنگدار پرشینبلاگ بودهایم. ما دهها مصاحبه و خبر با این عناوین داشتهایم و حتی یک مورد هم نبوده که بر سر عنوان با هم به مشکلی برخوریم. تنها تاکید ما فقط این بود که در عنوان بگوییم یکی از اعضا یا مدیران و یا عضوی از گروه و حقوق سایرین را محترم بشماریم. از دیدگاه من موسس نامیدن برای سهند و عطا و بهرنگ هیج اشرافیتی ایجاد نمیکند و واژه ای است که یکی دو سال اخیر کاربرد پیدا کرده است و معمولا بهانه ای برای فرصت طلبی و اختلاف انداختن بوده است.
شروع پرشینبلاگ
از سهند شنیده بودم که طرح اولیه پرشینبلاگ را او داده بود و حتی بخشی از کدهای آن را نوشته بود و روی کامپیوترش به بچه ها نشان داده بود و ظاهرا سرویس وبلاگی شبیه Movable Type در برنامه خود داشت و اینکه ماهیت کار به Blogger.com نزدیکتر شد از دیدگاه من اصلا فرقی نمیکند و من کار آنها را جملگی ارج می نهم و اینکه سهند طرح و ایده و کدهای اولیه را داد و یا کار جمعی بود فرقی نمیکند چون در آن زمانفارسی سازی و یونیکد کردن سرویسهای انگلیس باب شده بود و اگر آنها سرویس فارسی شروع نمی کردند دیر یا زود گروه دیگری شروع می کردند ضمن اینکه همان موقع هم یکی دو گروه در فکر انجام این کار بودند.
اهمیت اولین بودن
در آن موقع هر کسی هر کارقابل توجهی در فضای وب فارسی میكرد اولین بود.اولین راهنمای فارسی وبلاگ درست کردن در وبلاگ سردبیر:خودم، اولین ادیتور فارسی وبلاگ لامپ، اولین سیستم نظرخواهی فارسی Yaccs که کار من بود و اولین قالبهای فارسی وبلاگ احسان و اولین مسابقه وبلاگهای فارسی که به همت مجله کامپیوتر و ارتباطات انجام شد. همگی زیر بنای وب فارسی را شکل می دادند. این اولین بودن تنها امتیازش در جا افتادن ام بود. به عبارتی نقش First Mover بودن در دانش Branding در دنیای مجازی.
پرشینبلاگ اولیه
پرشینبلاگ اولیه فاقد یک ساختار سازمانی و سلسله مراتب شرکتی یا مدیریتی بود و دید بلند مدت و طرح تجاری نداشت و بیشتر به نسخه بتای یک سایت شبیه بود و به عبارتی یک گروه توسعه و راهبری سایت به نام تیم پرشینبلاگ یا گروه پرشینبلاگ بود که من هم از همان اوایل کار درگیر آن شدم و نهایتا رسما به آن پیوستم و اینجور نبوده که “بعدها” آمده باشم. اولین مصاحبه ای که با بچه ها انجام دادند را در وبلاگ ادمین به عنوان «مصاحبه مجله كامپيوتر و ارتباطات با سایت» منعکس کردند و عنوان سایت را ترجیح دادند. نام مدیر یا مدیر سایت یا وبلاگ مدیران بیشتر ترجمه webmaster و admin بود تا اینکه یک بار حقوقی داشته باشد.
آیا پرشینبلاگ فرزند ماست؟
من هم برای آن شب نخوابی و زحمت بسیار کشیده ام و چند سال فکر و ذهن و وقتم را صرف آن کرده ام و بدون چشمداشت مالی و درآمد پای آن ایستادگی کرده ام و به قولی می توان مثل یک فرزند به آن نگاه کرد. رسم جوانمردی نمیدانم که نه این فرزند در حق کسانی که پدران خوبی بوده اند اجحاف کند و نه اولیا این فرزند در حق هم کوتاهی کنند، فقط این را میدانم که پدرو مادردلسوز فرزند را رها نمیکنند.
تحلیل فنی پرشینبلاگ اولیه
پرشینبلاگ اولیه از دیدگاه من یک نسخه بتا و فاقد بسیاری از امکانات یک سرویس وبلاگ بود و همچنان در حال ساخت و تکمیل بود و از طرفی با یک دیدگاه کوتاه مدت و با نرمافزار Access و Asp نگاشته شده بود. برای یک سیستم Enterprise و ملی سوال برانگیز است که تحت دیتا بیس Microsoft Access و زبان اسکریپتینگ Classic ASP و بر روی یک Shared Hosting ارزان بود. پرشینبلاگ در کمتر از یک ماه در آستانه اخراج از سرویس دهنده میزبان قرار گرفت و در کمتر از دو ماه با اختلالات در سرویس دهی روبرو شد و مجبور به خریداری sql server و سرور اختصاصی شد.
تحلیل مالی پرشینبلاگ اولیه
از نظر مالی بودجهای برای پرشینبلاگ وجود نداشت و با 200 دلار قرار بود کل زینههای این سرویس در یک سال تامین شود. بعد از دو ماه باید پولی حدود دو برابر آنچه که برای یکسال پیشبینی شده بود را به صورت ماهانه پرداخت می کردیم تا سیستم جمع نشود. حتی بر اساس همان پیش بینی مالی اولیه هم در هزینه سالانه 25 درصد خطا کرده بودند و بعدا به آنها گفتم اگر زودتر مشورت می کردید 50 دلار کمتر پول میدادید.
معرفی اولیه پرشینبلاگ
با اینکه سرویس در ابتدا بدون تبلیغ و مجانی هم بود اما معرفی پرشینبلاگ در فضای وبلاگستان آنقدر بد انجام شد که با موج منفی و مخالفت وبلاگ نویسان داخلی و خارجی همراه شد و سریعا بر چسبهاي مختلف به آنها چسبید. سرویس آنقدر ضعیف بود که به واسطه لینکی که سایت گویا به آن داده بود از کار افتاد. شروع اولیه تبلیغات هم با مقاومت روبرو بود و عده ای هم پرشینبلاگ را یک فرصت طلب می دانستند که میخواهد از موج وبلاگهای فارسی پولی برای خود دست و پا کند.
وضعیت گروه
از همان ابتدا اختلاف بین اعضا وجود داشت که به جدا شدن سهند انجامید به گونهای که حتی یک نوشته در وبلاگ مدیران سایت ندارد. از ماه سوم با خطر ورشکستگی به خاطر هزینه های سرور اختصاصی روبرو بود. سهند به صورت کج دار و مریز بعد از آمدن من به مدت کوتاهی حضور داشت و بعد به طور کلی از پرشینبلاگ رفت.
تحولی به نام پرشینبلاگ
همانطور ک گفتم در ابتدا اغلب پیشبینیهای فنی و مالی اشتباه از آب در آمده بود و من تولد پرشین بلاگ را بیشتر یک اشتباه محاسباتی میدانم که خواه ناخواه گریبانگیر دست اندرکاران شد. پرشینبلاگ اولیه در آستانه شکست قرار داشت و با یارگیری مجدد و شروع مجدد و با حضور رضا هاشمی نطفه آن بسته شد و به تدریج توانست برای خود حیثیتی در ابعاد ملی دست و پا کند.
اهمیت پرشینبلاگ کجاست؟
آنچه اهمیت داشت این بود که این سرویس روی پای خود باقی ماند و شکست نخورد. آن زمان وب فارسی بکر و دست نخورده بود و پول در آوردن آنلاین از آن با الگوبرداری از سرویسهای خارجی یک هنر بود و خوشبختانه با کمک تبلیغات موثر و همکاری ما سه نفر از صحنه خارج نشد. با این توصیف موسسین و پایه گذاران اولیه و اصولا کسانی که می توانند به موفقیت آن ببالند به کسانی می گویند که از مراحل اولیه از خود مایه گذاشتهاند و پای آن ایستادهاند و زحمت کشیدهاند تا آن را زنده نگه دارند تا بتواند ارزش و نقش و اهمیت بیشتری پیدا کند و من نقش خود را بسیار پررنگ می بینم.
طرح تجاری پرشینبلاگ
همانطور که گفتم پرشینبلاگ فاقد طرح تجاری بود و راهاندازی سرویس ویژه یا پریمیوم برای فروش میزبانی وب روی سرور اختصاصی جدید هم چند ماهی طول می کشید و شخصا اعتقادی به درآمدزایی آن نداشتم چون مزیت پرشنبلاگ غیر از فارسی بودن، مجانی بودن آن بود. با اینکه من سودی از بابت سرور نمی گرفتم و هزینه ها حداقل ممکن بود اما در پرداخت پول اولین ماه سرور ظاهرا به دردسر افتاده بودند چون آنرا در دو یا سه قسط دادند. به این ترتیب من هم دوستان را تشویق کردم که یک سرویس تبلیغات راه بیاندازید و از آن طریق پول سرور را بدهند.
راهاندازی تبلیعات
بهرنگ و عطا بعد از مدتی و یک تجربه تبلیغات پیشنهاد سرویس تبلیغات را به خودم برگرداندند که خودم کار آن را انجام دهم و پول سرور را از آن محل در بیاورم و به من درصدی از در آمد را هم پیشنهاد کردند. وجه غالب گروه پرشینبلاگ فنی بود و وبژگیهای مدیریتی و تجاری بسیار کمرنگ بود و با اینکه تجربه مشابهی کلا در وب فارسی وجود نداشت اما به موفقیت خودم در این امور چند وجهی ایمان داشتم و اگر موفق میشدم یک کار استثنایی کرده بودم. همان موقع هم کدی که برای نحوه نمایش تبلیعات در وبلاگها نوشتم از فناوری استفاده می کرد که از مشابه خارجی بهتر بود. درصد پیشنهادی هم عملا برای جبران هزینههای جانبی نظیر تماس از اصفهان به تهران با تلفن یا موبایل کفایت میکرد و درآمدی نبود و با اینکه خرید سیستم مدیریت تبلیغات را هم به حساب خودم گذاشتم تا مدتی ترازمالی منفی بود.
نگاه من به پرشینبلاگ اولیه
من آنها را ندیده بودم و دورادور می شناختم و حتی اسم و فامیل مستعار از من می دانستند و برنامهای برای توسعه روابط با پرشینبلاگ نداشتم فقط دیدگاه رفاقتی و حمایتی داشتم و دنبال منفعتی نبودم. آنها را یک تیم غیرتخصصی می دانستم که رشته تخصصی خود را رها کرده به کامپیوتر و اینترنت چسبیده بودند و پرشینبلاگ را به عنوان اولین نمونه کار مشترک برای ثبت در رزومه راه میانداختند تا پروژه بگیرند. آن اوایل هم جزو معدود اشخاصی بودم که در وبلاگم که نسبتا پربیننده بود از آنها حمایت کردم و بعدا که دنبال سرور بودند یک پیشنهاد خیلی خوب به آنها دادم که سودی برایم نداشت. یادم می آید اوایل شهریور وقتی به خاطر انرژی زیادی که برای آماده سازی و انتقال اضطراری به سرور اختصاصی صرف کردم اصرار داشتند که از من در وبلاگشان تشکر کنند به آنها گفتم با عنوان شرکت DreamzSoluions که نمایندگی ایران را داشتم تشکر کنید چون نام واقعی مرا نمی دانستند.
دوستی با بهرنگ
من در آن زمان خود را برای خدمت سربازی آماده میکردم و برای همین پیش خانوادهام در اصفهان بودم. از نظر سنی و تحصیلی و کاری در موقعیت خوبی بودم و فقط شور و شوق کارهای استثنایی و بزرگ من را جذب میکرد. بهرنگ هم سرباز بود و ناراضی از شرایط کار و سربازی و قصد کارهای مشترک داشتیم. با او آشنایی بیشتری داشتم و کار او را در حوزه امنت وب میپسندیدم و می توانستم دو کلمه تخصصی هم با او صحبت کنم و به نحوی نقطه اتصال همه اعضای تیم پرشینبلاگ بود و اگر پیشنهاد یا طرح و نکتهای در پرشینبلاگ داشتم از طریق او منتقل میکردم. یک روز گفتم که به تهران میآیم تا پول های سرور و تبلیغات را کلا تسویه حساب کنم و شما را هم ببینم.
دعوت از من برای پیوستن
دیدار اول خاطرهانگیز بود چون برای اولین بار اعضا تیم را میدیدم. حساب و کتابهای سرور و تبلیغات و غیره را تا آن زمان با هم تسویه کردیم و مقداری هم باقی ماند که در مقابل هزینه کارشناسی و نیروی انسانی که صرف آن کرده بودیم هیچی نبود. آمادگی داشتم که تبلیات را که روی روال افتاده بود و سودی هم برایم نداشت به آنها محول کنم آنها به من گفتند که از همان ابتدا برای پرشینبلاگ موثر بوده ای و از طرفی هم سرور را خودت دادهای و هم تبلیغات را خودت راهاندازی کردهای و میخواهیم رسما در کنار ما باشی و اگر مایلی در قالب عضو اصلی تیم مثل یکی از ما با هم ادامه بدهیم. وقتی به من این پیشنهاد را کردند و از من دعوت کردند رد نکردم و دست یاری آنها را فشردم و به سهند هم خبر دادند که او هم بیاید تا بعدا مدعی نشود. تقسیم بندی جدید بین موسسین انجام شد و برای عطا و بهرنگ هر کدام 30 درصد مالکیت و برای سهند و رضا هر کدام 20 درصد مالکیت مساوی توافق شد و همگی امضا کردیم.
شروع دوباره
اعتقاد داشتم که اگر همدلی و دوستی و روحیه کار تیمی بین ما باقی بماند می توانیم یک کار بسیار بزرگ انجام دهیم و به بچه ها می گفتم که این پرشینبلاگ مثل گوگل و یاهو خواهد شد. شاید اگر بهرنگ در آن مجموعه نبود خودم را درگیر نمی کردم و بعدا هم با او در یک شرکت امنیت شبکه شریک و همکار شدیم.عطا هم خوش برخورد و محترمانه بود و مشکلی نداشتیم و با سهند هم همینجور. یک پيام محبتآمیز خوش آمد هم برای من نوشتند و ار آن بعد فعالیتهای پرشینبلاگ با شکل جدید تدوین و از نظر اجرایی به صورت توافقی بین اعضا تیم تقسیم می شد و عملا این عدد و رقمها و دصدها مهم نبود و در یک فضای دوستانه با هم همکاری میکردیم و حساب نمی کردیم که وقت و کار و آورده چه کسی گرانتر است یا ارزش کارش بالاتر است.
نتیجه همکاری
پرشینبلاگ به شدت رشد کرد تا جایی که رتبه زبان فارسی در اینترنت را به چهارمین زبان زنده اینترنت ارتقا داد و به همان نسبت هم کار و زحمت ما بیشتر میشد. سهند از پرشینبلاگ کلا کناره گرفت. تا حدود یک سال نیم من و بهرنگ و عطا درگیر همه امور پرشینبلاگ بودیم و هر کدام در حد امکان و توانمان کمک می کردیم. سربازی بهرنگ رو به اتمام بود و من هم در تهران مستقر شدم و سربازی من هم روی روال بود و عطا هم وقت داشت و میتوانستیم خیلی بهتر وقت بگذاریم و درآمد ایجاد کنیم و قرار شد شرکت بزنیم. شرکتی توسط بهرنگ و عطا در اوایل ثبت شده بود که عملا غیر فعال مانده بود و قرار بر این شد اسم من وارد آن شرکت شود و با یک هویت حقوقی فعالیت ادامه پیدا کند و همزمان دنبال پول و یا وام و یا کمک دولتی برویم.
همکاری با آقای بوترابی
نگرانی داشتیم که با فیلتر شدن سایت کل سرمایه از بین برود و از یک حامی موجه هم استقبال میکردیم. با واسطه مطلع شدیم که یک نفر با ویژگیهای مورد نظر مایل به مشارکت و سرمایه گذاری هستند و قرار شد با آقای بوترابی جلسه ای داشته باشیم. در این جلسه من و عطا بودیم و به معرفی پرشینبلاگ و ایگاه آن و آینده روشن آن پرداختیم و در همان جلسه اول ایشان تمایل جدی نشان داد.
توافق همکاری و سرمایه گذاری
بعد از توافق به دفترجدبدی نقل مکان کردیم و آقای بوترابی هم به صورت تدریجی از محل درآمدها و سرمایه گذاری پول به سیستم وارد می کردند. البته تلقی من این بود که ایشان از ابتدا سرمایه ای را که بابت آن حدود 60% گرفته بودند وارد سیستم میکنند اما ظاهرا اشتباه کرده بودم. قرار شد تا پایان سربازی من، عطا مدیر عامل باشد و موافقت کرد که تمام وقت بیاید و سایرین به عنوان اعضا هیات مدیره باشند و ریاست هیات مدیره با آقای بوترابی باشد و شرکتی که قرار بود محملی برای همکار مشترکمان باشد بدون تغییر در شرکا غیر فعال ماند.
اوضاع شرکت پرشینبلاگ
در طول یکسال اول من عمدتا به روند اداره پرشینبلاگ منتقد بودم و بین من و عطا که مدیر عامل موقت تا پایان سربازی من بود اختلافات ریشه گرفت و بهرنگ هم نظرات انتقادی مشابه را داشت و عمدتا با هم هماهنگ بودیم. منابع فنی و انسانی صرف انجام پروژههای برنامهنویسی غیرمرتبط و درآمدزا و یا برگزاری جشنواره وبلاگها و افزایش درآمدها شد و کاربران پرشینبلاگ فراموش شدند و همین زمینه حضور یک رقیب به نام بلاگفا را فراهم کرد. کار ثبت یک شرکت حقوقی خیلی با تاخیر همراه بود و گزارش مداومی هم از وضعیت مالی و میزان درآمدها و سرمایهگذاریها و ثبت شرکت حقوقی ارایه نمی شد.
خروج اولین سهامدار
بهرنگ چند ماه بعد در شهریور 83 به دلایل مختلف از پرشینبلاگ رسما جدا شد و تمام وقت به شرکت دادهبان آمد که عضو شرکا و هیات مدیره بودیم و مدیر ارشد فنی و مدیر عامل بودم. حضور بیشتر بهرنگ در شرکت داده بان سرچشمه اختلافات بین من و او هم بود چون انتظار داشت که من هم بعد از پایان سربازیم از پرشینبلاگ جدا شوم و تمام وقتم را صرف شرکت داده بان کنم.
مدیر جدید پرشینبلاگ
با نزدیک شدن به پایان دوران مدیریت عطا، او زودتر از موعد کنارهگیری کرد و در یک شرایط خاص که من سرباز بودم و نمیتوانستم مدیر عامل بشوم نهایتا آقای بوترابی مدیرعامل شد. بعد از آن مدتی مشکلاتی برای من پیش آمد و در شرکت حضور نداشتم و آقای بوترابی با داشتن حدود 60 درصد سهام شرکت آریا گستر و ریاست هیات مدیره و مدیر عاملی آن خود را به عنوان مدیر پرشینبلاگ هم معرفی نمود.
اختلافات
ما در شرایط سختی و بی پولی و سرباز بودن پرشینبلاگ را با دوستی و همدلی روی پا نگه داشته بودیم و انتظار میرفت که در شرایط جدید همکاری و هماهنگی عطا با من بیشتر می شد اما عملا چنین نشد و با وجودی که فرصتهای زیادی بود که نقایص جبران شود و سیستم را به موقعیت بهتری رهبری کنیم اما فرصتطلبی و جاهطلبی موجب بی اعتمادی و نا هماهنگی عمیقی بین ما شد.
خروج من از سهامداران
من دومین کسی بودم که سهام خودم را فروختم. حس میکردم تمام زحماتم سودی ندارد و در اقلیت هستم و قدرت راهبری ندارم و به نظراتم اهمیت داده نمیشود وفرصت مدیر عاملی هم از دستم رفته بود و امیدی به اصلاح نداشتم و ازهمکاری با عطا هم کلا مایوس شده بودم و در نهایت سهام را به سهامدار عمده واگذار کردم تا راحتتر باشم.
چرا همچنان ماندم؟
من با وجودیکه سهامم را فروختم اما نرفتم و با وجود اختلاف نظرات و انتقادات جدی که به عملکرد مدیریت جدید داشته ام اما سعی کردم شرایط جدید را درک کنم و حرف یکدیگر را بفهمیم و به هم احترام بگذاریم و کمک کنیم تا پرشینبلاگ و کل این مجموعه به ثمر برسد. پس از پیشنهادی که برای مدیر عاملی شرکت مادر در دست تاسیس به من شد سهامم را در شرکت دادهبان که درگیر اختلافات بود واگذار کردم و استعفا دادم و تمام وقت به آریا گستر آمدم تا مقدمات ثبت و راهاندازی یک شرکت سهامی عام را فراهم کنیم. همزمان با آمدن رییس جمهور احمدی نژاد هم عطا که موقعیتش در حال تضعیف بود باقیمانده سهامش را با سود فروخت و از پرشینبلاگ جدا شد.
موقعیت فعلی
در حال حاضر عضو هیات مدیره شرکت آریاگستر یا گروه سایتهای پرشینبلاگ هستم و یکی دو بخش دیگر در شرک آریا گستر را بر عهده دارم و منتظرم تا در طرح توسعه جدید شرکت که یکی دو سال آنرا پیگیری میکنیم نقش بیشتری داشته باشم. نقش من در مدیریت فعلی سایت پرشینبلاگ بسیار کم است و غیر از مدیریت امنیتی سرورهای پرشینبلاگ و گاهی مشاوره وانتقال تجربیات و کمک به پشت سر گذاشتن بحرانها بیشتر در سایر امور آریا گستر همکاری دارم.
اصولا حساسیتم را بعد از فروش سهامم کم کرده ام و امیدوارم که با این راهبری جدید بتوانیم شرکت آریا گستر و گروه سایتهای پرشینبلاگ را به موفقیت بزرگی برسانیم و اگر من هم در این موفقیت شریک باشم به آن افتخار میکنم.