گفت و گو با غلامحسين صالحيار : مردى که هميشه عذرش را خواسته اند
نام نویسنده: منصور ضابطيان
شرق – هر وقت با بازيگران سينما و تئاتر گفت وگو مى كنم و از آنها مى پرسم بازيگرى براى آنها از كجا آغاز شد، بلافاصله مى گويند دوران دبستان تئاتر بازى مى كرده اند. لابد غلامحسين صالحيار هم در دبستان روزنامه ديوارى درست مى كرده!
من؟ بله درست مى كرده ام. اتفاقاً من من دو كاره ام!
– يعنى چى؟
يعنى هم در زمينه هنرهاى نمايشى فعاليت داشته ام و هم در زمينه روزنامه نگاري.
– پس ماجرا را تعريف كنيد. از كجا به كجا رسيديد؟
پيش از بيست و هشتم مرداد ۳۲ در تئاتر كار مى كردم. آن موقع دانشجو هم بودم. كودتا كه شد رفتم نظام وظيفه و وقتى برگشتم ديگر م ترسيدم به تئاتر برگردم.
– براى چه مى ترسيديد؟
آن موقع ها برو بروى جريان چپ بود. من هم عضو شاخه جوانان حزب توده بودم. استالين مرده بود و ما تئاترها را به احترام او يك شب تعطيل كرديم. كودتا كه شد و آن جريانات كه پيش آمد ديگر حتى مى ترسيدم پايم را توى خيابان لاله زار بگذارم.
– پس درس تمام شده بود، سربازى تمام شده بود، جرأت نداشتيد به تئاتر برگرديد، بيكار بوديد و يكباره سروكله روزنامه نگارى پيدا شد. درست است؟
بله.
– خب، حالا بگوييد سروكله اش چطور پيدا شد؟
روزنامه اطلاعات يك دوره كلاس روزنامه نگارى گذاشته بود. رفتم و توى كلاس ها ثبت نام كردم. البته در دوران دبستان و دبيرستان و بعد هم در سال هاى تئاتر فعاليت هايى در اين زمينه داشتم، ولى به هر حال رفتم و اسم نوشتم. عده اى از روزنامه نگاران و استادان دانشگاه در آنجا درس مى دادند. يكى از استادهاى من كه اسمش آقاى تورج بود، دو، سه هفته بعد از اينكه من در كلاس ها شركت كردم، مرا كنار كشيد و از سابقه من پرسيد. بعد هم گفت: مى آيى توى سرويس خارجى اطلاعات كار كنى؟ گفتم: آخر كلاس ها را تمام نكرده ام. گفت: روزنامه نويسى احتياجى به كلاس ندارد، روزنامه نويسى بايد توى خون آدم باشد. تو استعدادش را داري.
– از كجا فهميده بود شما استعداد روزنامه نگارى داريد؟
توى كلاس خيلى سئوال مى كردم و او جواب مى داد. خلاصه گفت فردا بيا. فردا رفتم سرويس خارجى اطلاعات. به من گفت بلدى ترجمه كنى؟
من توى خدمت نظام مترجم مستشار لشگر بودم و يك خرده انگليسى بلد بودم ولى نه به اندازه اى كه براى ترجمه متون خارجى مناسب باشد. خيلى ترسيدم. گفت يه ترجمه واسه من بكن.روزنامه تايمز را برداشت و يك مقاله را انتخاب كرد. گفت اين را ترجمه كن، يك ديكشنرى هم داد كه اگر مشكل داشتم به آن مراجعه كنم. حالا فكر مى كنى متن چى بود؟
– نمى دانم. چه بود؟
نطق نخست وزير درباره نفت ايران بود. من نطق را شب پيش از راديو شنيده بودم، توى روزنامه اطلاعات هم خوانده بودم. برداشتم هر چه را توى حافه داشتم، عين برق نوشتم. آقاى تورج يك نگاهى كرد و گفت: آفرين چه زود ترجمه كردى، تازه ديكشنرى هم لازمت نشد. پس، از امشب، از ساعت ۲ تا هشت صبح بيا سرويس خارجى و ترجمه كن!
– رنگتان نپريد؟
نپريد؟! از ترس داشتم مى مردم. هر چه گفتم آقا من هنوز كلاس را تمام نكرده ام، گواهى نگرفته ام، قبول نكرد. گفت بايد بيايي. خلاصه مشغول به كار شدم. آقاى بهارلو هم شب ها در آنجا كار مى كرد و مترجم فرانسه بود. او به من خيلى چيزها ياد داد.
– چند سالش بود؟
حدود پنجاه سال.
– و شما چند ساله بوديد؟
بيست و دو سه ساله… خلاصه هيچى، كار ما گرفت. يك هفته نگذشت يك روز تورج آمد و نامه اى به زبان انگليسى كه برايش آمده بود به من نشان داد و گفت ترجمه كن ببينم چه نوشته.
– مگر خودش زبان نمى دانست؟
آن موقع فقط فرانسه مى دانست. ولى بعداً انگليسى هم ياد گرفت.
– توى نامه چه نوشته شده بود؟
دعوتش كرده بودند به المپيك ملبورن. گفت: مى روم، ولى آيا تو حاضرى در نبود من سرويس خارجى را اداره كنى؟ گفتم: باباجان، من اين آقايان را نمى شناسم، هر كدام دو سه برابر من سن دارند، همه مديركل بوده اند، من چطور با اينها كنار بيايم؟ تورج گفت كه اينها هيچكدام عرضه اين كار را ندارند. خلاصه دو هفته رفت ملبورن، دو هفته هم رفت اروپا و سرويس خارجى افتاد گردن من.
– غلامحسين صاحيار تصور مى كند روزنامه نگارى يك مسئله ژنتيك است؟
بله، من چنين تصورى دارم. درست است كه روزنامه نويسى حرفه اى به معلومات كلى نياز دارد ولى اصلش ژنتيك است. يعنى بايد در خونت استعداد خبرى وجود داشته باشد.
– و شما اين ژن را داشتيد؟
فكر مى كنم داشتم.
– و معلومات كلي…؟
خب، سال هاى زيادى را طى كرده بودم، در تئاتر، در حزب و… من دبستان را در ده سالگى تمام كردم. كودكستان «مادام برسابه» مى رفتم كه اولين كودكستان ايران بود. آنجا باسواد شدم و شروع كردم به كتاب خواندن. پنج سالگى بينوايان ويكتورهوگو را تمام كردم. قبل از جنگ جهانى كه هنوز دبيرستان هم نمى رفتم، نبرد من هيتلر را خواندم.
– وقتى نبردمن هيتلر را خوانديد، چه حسى پيدا كرديد؟
فاشيست شدم و حسابى طرفدار هيتلر! اما بعد كه با تفكر چپ آشنا شدم و به حزب توده راه پيدا كردم از اين علاقه كم شد.
– خيلى از متفكران در آن دوره جذب حزب مى شدند. آيا پيوستن به حزب در آن سال ها يك نوع اداى روشنفكرانه نبود؟
نه… من اصلاً نمى فهمم روشنفكرى يعنى چه!
– چرا حزب توده اين قدر عضو و سمپات داشت؟
مردم از يك دوره بيست ساله ديكتاتورى رضاشاه عبور كرده بودند و مى خواستند فعاليت سياسى كنند. حزب توده تنها حزب منسجم در آن مقطع بود. پس خيلى ها جذب آن مى شدند.
– تا چه زمانى در حزب مانديد؟
تا سال ۱۳۳۲. وقتى ديدم حزب توده كوچكترين اقدامى براى مقابله با كودتا و پشتيبانى از مصدق انجام نداد، از حزب بيرون آمدم.
– چرا فكر مى كنيد روزنامه هاى ما حرفه اى نيستند؟
روزنامه وسيله اى است كه بايد نياز مردم را برطرف كند. حالا اين نياز يك وقت مى تواند كاملاً سياسى باشد، يك وقت اقتصادي. يادم مى آيد اواخر ۵۶ وقتى كه جامعه آرام آرام سياسى مى شد، اطلاعات را به سوى سياست بردم. براى اينكه مى دانستم تمام مردم در اين انقلاب شريك هستند و توانستم تيراژ روزنامه را به يك ميليون برسانم كه در تاريخ مطبوعات ايران بى سابقه بود. به نظر من روزنامه هاى ما الان اصولاً تمايات سياسى دو جناح متقابل را منعكس مى كنند.
– يعنى فكر مى كنيد روزنامه هاى ما به نوعى حزب هستند؟
تقريباً… چون حزب واقعى نداريم، بعضى از روزنامه ها اداى حزب ها را در مى آورند. در صورتى كه روزنامه بايد جوابگوى نيازهاى مردم باشد.
– و اين نيازها چيست؟
همه چيز هست. شما وقتى يك روزنامه مى خريد و به خانه مى بريد با آدم هاى مختلفى روبه رو هستيد. از مادر، پدرتان گرفته تا بچه تان. هر كدام از اين ها صفحه مخصوص به خودش را مى خواهد. يك زن صفحه اى را مى خواهد كه يك مرد نمى پسندد. آن موقع ها گاهى مى ديدى مثلاً تخم مرغ گران مى شد و ما تيتر يك را به اين مسئله اختصاص مى داديم.
– و لابد عكس تخم مرغ را هم مى زديد.
بله مى زديم… يك روز تيتر اول را به محمدعلى كلى اختصاص دادم. او خيلى بين مردم محبوبيت داشت. روزى كه ارنست همينگوى مرد، من تيتر زدم: «ارنست همينگوى خودكشى كرد.» آقاى مسعودى كه صاحب روزنامه بود آمد پيش من و گفت: «اين ارنست «همين گو» چه كسى بود كه شما تيتر يك را به او داده ايد؟!»من گفتم نويسنده پرطرفدار بود. همه او را مى شناختند. «همين گو» هم نبود. همينگوى بود!
ما نگاه مى كرديم ببينيم مردم چه چيزى دوست دارند و نيازشان چيست و بعد آن را تيتر مى زديم. اين كار براى افزايش تيراژ لازم است. وقتى هم كه تيراژ بالا برود، آگهى مى آورد. آگهى كه الاتر رفت روزنامه وضعش بهتر مى شود و مى تواند مستقل تر عمل كند.
– پس به نظر شما يكى از ملاك هاى يك روزنامه حرفه اى اين است كه خرج خودش را خودش در بياورد.
اصلاً «بايد» همين طور باشد. روزنامه اى كه به خرج دولت دربيايد، ديگر مستقل نيست، نوكر دولت است.
– در سال هاى تصدى شما بر روزنامه اطلاعات، مگر دولت هاى وقت به روزنامه كمك نمى كردند؟
اصلاً. كيهان، ا طلاعات و آيندگان از كمك هاى دولت استفاده مى كردند ولى نه به اين معنا كه دولت مخارجشان را بدهد و مثلاً با پول دولت كاغذ بخرند